واقعا مسئولیت من در برابر زندگیم و شوهرم خیلی سنگینتر از چیزی شد که باید میبود با اون سن کمی که داشتم بخاطر اینکه روحیه شوهرم جوری بود که با کوچیکترین حرف بدتر میشد همش گریه میکرد غمگین بود افسردگی گرفته بود،، همیشه باید براش حرفهای امیدوار کننده میزدم انگیزشو برای هر چیزی زیاد میکردم،، هیچ وقت هم از مشاوره هم کمک نگرفتم نه به این منظور که بد باشه نه، فقط چون من باید خودم تنهایی این کار رو انجام میدادم چون زندگی خودم بود و فقط من باید خودمو وقف میدادم با هر دقیقش با هر واکنش شوهرم اون رفتار و گفتاری که با توجه به اون شرایط باید میداشتم توی زندگی نمیتونستم تحت مشاوره کسی یا با برنامه اونا پیش میرفتم بالاخره تونستم و موفق هم شدم که با چیزی که خودم هستم و توانایی خودم حلش کردم،، الان خداروشکر خیلی خوب شده روز به روز هم داره بهتر میشه اتفاقی که برای ما افتاد شاید برای زن و شوهری که ۴۰ یا ۵۰ ساله و حتی بچههاشون هم بزرگ شده باشن نیفته،، من اون موقع پشت کنکوری بودم دیگه بخاطر این اتفاقات از درس فاصله گرفتم خیلی جاموندم،، اما الان دوباره شروع کردم شوهرم خیلی دوست داره درس بخونم برم دانشگاه حمایتم میکنه تشویقم میکنه،، همیشه میگه میخوام جبران کنم همه کارایی که برات به موقعش انجام ندادم واقعا هم همه تلاششو میکنه که این خوشحالم کنه،، واقعا خیلی همو دوست داریم از زندگیمون راضی هستیم لطفاً هرکسی که صحبتامو خوند از میخوام که برامون دعا کنه خیلی ممنون و منم درعوض از خدا میخوام که اون دعا رو اول در حق خود دعا کننده مستجاب کنه بعد ما،، در آخر هم وقتی آدم هر جور رفتار کنه هر جور حرف بزنه هر جور محبت کنه در مقابل همون واکنشی که داشته به شوهرش و خانواده شوهرش،، همون واکنش رو هم از اونا میبینه😉
انشاالله که هرکس هر مشکلی داره توی زندگیش هر گرفتاری داره زودتر به امید خدا و پشت هم موندن زنو شوهرا حل بشه و زندگیشون از شادی و سلامتی و دلخوشی پر بشه🌹🌹
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•
@Adamvhava
•┈┈••✾❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•