۴ به حرفش اهمیت ندادم برگشتم خونه و هی به عروسم غیرمستقیم گفتم دخترمو میخوام‌ ببرم اونم پوزخند زد گفت بابد ببینی امام حسین کیو میطلبه دست ما نیست هر چی صلاح خداست همون بشه اهمیتی بهش ندادم و با دخترم هماهنگ‌کردم و کد ملیش رو پرسیدم فرداش بی خبر از پسرم رفتم و خودم و دخترم رو اسم‌نویسی کردم مسئول اسم‌نویسی گفت دیروز اسم عروست رو دادی خندیدم و گفتم مگر من بمیرم اون بره زیارت امام حسین اول دخترم‌ باید بره سر تاسفی تکون داد و منم‌ برگشتم خونه تمام کارهام رو کردم که اخر ماه با دخترم بریم کربلا به عروسم گفتم با دخترم میرم بیشتر بهم خوش میگذره و راحت ترم اونم خندید و گفت خوش بگذره بهتون پسرم ولی باهام قهر کرد گفت ازت انتظار نداشتم من به زنم‌ گفتم میفرستمت بعد تو منو جلوی زنم سنگ رو یخ کردی ❌کپی حرام ⛔️