۵ اون شب تا صبح نخوابیدم صبح که شوهرم رفت سمیرا بیدار شد صبحانه خورد و همش از شوهرم تعریف کرد یهو گفتم اره مرد خوبیه ولی من خیلی حواسم جمعه گفت یعنی چی؟ گفتم سمیرا قرار نیست کاری که سعید با تو کرد و با من بکنی از خونه من برو بیرون و دیگه هیچ وقت یاد من نیافت گفت من جایی ندارم برم اگر با شوهرت گرم گرفتم بخاطر اینه که منو بیرون نکنه با عصبانیت بهش گفتم یعنی حاضری هر کاری بکنی که موضعت حفظ بشه؟ از اینجا برو بیرون دیگه م برنگرد اگر از ادعات کم کنی شوهرتم سر به راه میشه اون روز سمیرا رو به زحمت بیرون کردم وقتی رفت شوهرم اومد خونه سراغش رو گرفت منم گفتم که سمیرا بهم گفته تو قصد داشتی باهاش خیلی صمیمی بشی و پیشنهاد بدی بهش دادی بعدم گفت فکر نمیکردم شوهرت بهم پیام بده که وقتی زنم خوابه بیام اتاقت شوهرم رنگش پرید پیامهاشون رو نشونم داد تمام پیامهای سمیرا قربون صدقه بود و شوهرم فقط گفته بود اهان باشه از سمیرا متنفر شدم و کاری کردم که شوهرمم متنفر شد و البته نشست سرجاش، سمیرا هم برگشت سر زندگیش سعیدم شنیدم که ادم شده و دارن زندگی میکنن