حسام همونطور که تعریفش رو شنیده بودم مرد خوش مشرب و محترمی بود.چنان زیبا ازم تعریف میکرد که اعتماد به نفسم خیلی بالا رفته بود. یکبار که باهم صحبت میکردیم بهش گفتم من همیشه فکر میکردم هیچوقت ازدواج نمیکنم ولی خدا بهترینها رو نصیبم کرده. با ناراحتی گفت چرا اینقدر خودت رو دست کم میگیری؟توی کل فامیل نجابت و خانمی و وقار تو زبانزد همه ست. اونقدر که تعریف از تو میکردند من هیچی از دخترهای دیگه ی فامیل نمیدونستم . گفتم هیچوقت لنگیدن من برات باعث خجالت نیست. گفت: تو اونقدر خوبی ها داری که این مشکلت توی همه خوبیهات کم شده. گفت اتفاقا یکی از خاله هام وقتی ایراد ظاهری تورو قبل از خاستگاری به روم اورد مامانم چنان ناراحت شد که همونجا به خالم گفت:مگه زندگی همش ظاهر و زیبایی زنه؟ وقتی حسام محبت زهرا به دلش نشسته وقتی وقار و نجابت زهرا رو پسندیده یعنی اول زیباییهای درونی زهرا رو دیده. ❌کپی حرام ⛔️