✍منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوجک این شهر با دلم ! 💞ابو وصال قسمت 8⃣ 🔻راوی دوست شهید ▫️آخرین خنده ها یکی از آخرین شب هایی قبل از رفتن به سوریه قرار گذاشتیم و با هم بیرون رفتیم،خیلی اصرار کردم که نرود،ولی آماده رفتن بود.دفاع از حرم را وظیفه خود می دانست و می گفت حالا که در توانش هست باید برود.اگر نرود باید بعدا پاسخگو باشد. می گفت نگران نباشم و بر میگردد. گفتم که تو همه کار هایت را کردی از وابستگی های دنیوی و مادی دل کندی،حتی موتورت را که خیلی دوستش داشتی،به رفیقت بخشیدی،تمام اموال دنیوی را کنار گذاشتی و چسبیدی به آخرتی که پیش رویت لست،آن وقت میگویی که بر میگردم! چه بر گشتنی؟! جواب همه آن ناله ها و گلایه ها فقط خنده ای بود که روی لبانش نشست.از همان خنده های همیشگی که آدم را سر حال می آورد.جوری که دیگر نتوانستم ادامه بدهم و چیزی بگویم. انگار آن خنده ها آخرین خنده ها بود،خدا حافظ آخر بود. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0