✍منم که بعد شما ها مرا /بزرگ و کوچک این شهر با دلم ! 💞 ابو وصال قسمت 1⃣1⃣ 🔻راوی همرزم شهید ▫️سرنوشت دهه محرم در سوریه بودیم. در ریف حلب. دوسه شب گردان ما و چند گردان به شکل دید و بازدید هیئت می گرفتیم.این بین گردان ها رسم بود.یک شب ما مهمان گردان او بودیم.دو حلقه پشت سر هم تشکیل دادیم و مشغول عزاداری شدیم. ناگهان در تاریکی شخصی را دیدم که به نظرم آشنا آمد. کمی خود را جابجا کردم تا ببینم چه کسب است. بود. به شدت ضجه می زد و گریه می کرد.ناگهان به دلم افتاد که او شهید می شود. اما به خاطر روحیه شاداب و پر نشاطش به فکرم خندیدم و به خودم قبولاندم که به این زودی ها شهید نمی شود. گفتم او ضد گلوله است اما سر نوشت چیز دیگری شد. 🌀ادامه دارد... با ما همراه باشید./ ____📚اینجا است👇____ 📮@Aflakiyan0