عهدنامه ٣۱٣
🍃دلبر ناز آفرین گاهی دلم نازکردن می‌خواهد آن هم به اندازه‌ای که حس می‌کنم اگر ناز نکنم، به هم می‌ریزد همۀ زندگی‌ام. این وقت‌ها ناز، نیاز من است؛ امّا به قدری دلت را شکسته‌ام که وقتی می‌خواهم ناز کنم، شرم می‌آید و مانعم می‌شود. ناز حق کسی است که کاری برای تو کرده باشد. کسی را که بار دوش توست چه به ناز؟! همیشه این دوگانه‌ها مایۀ آزار من هستند و این هم یک دو گانۀ دیگر یا باید کاری کرد و پس از آن نازی یا وقتی که باری حق ناز کردن نداری. این دوگانه‌ها را فقط لطف و کرم تو حل می‌کند. وقتی که یقین می‌کنم تو چشم می‌بندی بر بدی‌های من، جرأت ناز کردن پیدا می‌کنم. می‌خواهم ناز کنم، می‌دانم که تو چشم بسته‌ای بر بدی‌هایم؛ ولی توان فراموش کردن بدی‌ها را ندارم؛ پس ناز کردن به دلم نمی‌نشیند. ناز کردن را می‌گذارم برای وقتی که تو توانم دادی تا بدی‌هایم را فراموش کنم. شبت بخیر دلبر نازآفرین!