نو عروسی را در این شب‌های مهتابی ندیدی؟ با تو اَم دریا! زنی با دامن آبی ندیدی؟ گفت می‌آید که تورش را بیندازد به دریا دستِ ماهیگیر عاشق، تورِ بی‌تابی ندیدی؟ یک پریِ مو پریشان را که در توفان برقصد مست با امواج، در آغوش گردابی ندیدی؟ بین مرغان مهاجر، لای نی‌ها، روی برکه‌، تازگی‌ قوی قشنگی، آی مرغابی! ندیدی؟ آه ای جالیز! بانویی که پنهانی بیاید از زلال چشمه‌ها با کوزه‌ی آبی، ندیدی؟ تارها گفتند: روحش را گره می‌زد به قالی آسمان! در بین گل‌ها نقش محرابی ندیدی؟ خواب‌هایت روشن است آیینه! اهل آسمانی از عبور یک «فرشته»، تازگی خوابی ندیدی؟ بمانیم