#خاطرات_شهدا🔥
#شهید_حسین_خرازی
با قایق گشت می زدیم.
چند روزی بود عراقی ها راه به راه کمین می زدند به مان.
سر یک آب راه ، قایق حسین پیچید رو به رویمان.
ایستادیم و حال و احوال.
پرسید « چه خبر؟ »
_ "آره حسین آقا. چند روز بود قایق خراب شده بود . خیلی وضعیت ناجوری بود . حالا که درست شده ، مجبوریم صبح تا عصر گشت بزنیم. مراقب بچه ها باشیم.
عصر که می شه ، می پریم پایین ، صبحونه و ناهار و شام رو یک جا می خوریم ."
پرسید : پس کی نماز می خونی؟
گفتم : همون عصری.
گفت : بیخود.
بعد هم وادارمان کرد پیاده شویم.
همان جا لب آب ایستادیم ، نماز خواندیم.
📚 یادگاران ، جلد هفت ، کتاب شهید خرازی ، ص ۲۲
#هر_روز_با_یک_شهید🌾
@AHMADMASHLAB1995