📚آب استخر مرد جوانی که مربی شنا و دارنده ی چندین مدال المپیک بود، به خدا اعتقادی نداشت. او چیزهایی را که درباره ی خداوند و مذهب می شنید مسخره می کرد. شبی مرد جوان به استخر آموزشگاهش رفت. چراغ خاموش بود ولی هوا مهتاب و بسیارعالی بود و همین برای شنا کافی بود. مرد جوان به بالاترین تخته ی مخصوص شنا رفت و دستانش را باز کرد تا درون استخر شیرجه برود. ناگهان سایه ی بدنش را در قسمتی از استخر و دیواره ی کنار آن مشاهده نمود. احساس عجیبی تمام وجودش را فرا گرفت. از پله ها پایین آمد و به سمت کلید برق رفت و چراغ ها را روشن کرد. آب استخر برای تعمیر خالی شده بود! پاتوق مشهدی‌ها در اینستاگرام 👇 instagram.com/_u/akhbarmashhad.ir