‍ ❃↫✨«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»✨↬❃ 🌹 سال ٧٢ در محور فکه، اقامت چند ماهه اى داشتیم. ارتفاعات ١١٢ ماواى نیروهاى یگان ما بود. بچه ها تمام روز مشغول زير و رو کردن خاک هاى منطقه بودند. شب ها که به مقرمان برمى گشتیم، از فرط خستگى و ناراحتى، با هم حرف نمى زدیم! مدتى بود که پیکر هیچ شهیدى را پیدا نکرده بودیم و این، همه ى رنج و غصه بچه ها بود. 🌷یکى از دوستان براى عقده گشایى، معمولاً نوار مرثیه حضرت زهرا (علیها السلام) را توى خط مى گذاشت، و ناخودآگاه اشک ها سرازیر مى شد. من پیش خودم مى گفتم: «يا زهرا! من به عشق مفقودین به اینجا آمده ام؛ اگر ما را قابل مى دانى مددى کن که شهدا به ما نظر کنند، اگر هم نه، که برگردیم تهران....» 🌷روز بعد، بچه ها با دل شکسته مشغول کار شدند. آن روز ابر سیاهى آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلاً فکه آن روز خیلى غمناک بود. بچه ها بار دیگر به حضرت زهرا (علیها السلام) متوسل شده بودند. قطرات اشک در چشم آنان جمع شده بود. هر كس زیر لب زمزمه اى با حضرت داشت. در همين حين.... 🌷....در همین حین، درست رو به روى پاسگاه بیست و هفت، یک «بند» انگشت نظرم را جلب کرد. با سرنیزه مشغول کندن زمین شدم و سپس با بیل وقتى خاک ها را کنار زدم یک تکه پیراهن از زیر خاک نمایان شد. مطمئن شدم که باید شهیدى در اینجا مدفون باشد. خاک ها را بیشتر کنار زدم، پیکر شهید کاملاً نمایان شد. خاک ها که کاملاً برداشته شد، متوجه شدم شهیدى دیگر نیز در کنار او افتاده به طورى که صورت هر دويشان به طرف همدیگر بود. 🌷بچه ها آمدند و طبق معمول، با احتیاط خاک ها را براى پیدا کردن پلاک ها جستجو کردند. با پیدا شدن پلاک هاى آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد. در همین حال بچه ها متوجه قمقمه هایى شدند که در کنار دو پیکر قرار داشت، هنوز داخل یکى از قمقمه ها مقدارى آب وجود داشت. همه بچه ها محض تبرک از آب قمقمه شهید سر کشیدند و با فرستادن صلوات، پیکرهاى مطهر را از زمین بلند کردند. در کمال تعجب مشاهده کردیم که پشت پیراهن هر دو شهید نوشته شده: «مى روم تا انتقام سیلى زهرا بگیرم....» 🌹 ارواح طیبه شهدا و امام و شهدا_ شهدای ۸ سال دفاع مقدس و شهدای مدافعان حرم صلوات❤️ 🌹 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌹 🌐 http://eitaa.com/joinchat/2470248480C56f9ea6846