❂◆◈○•-------------------- ❂○° مسیح کردستان °○❂ 🔻 قسمت هشتاد و دوم 💠 .. رفته بود شرق جبهه میانی تا آن محور را هم سامان دهد. با شکل گیری این محور پدافندی کمی آرام گرفت و برگشت مدرسه، نیروهای داوطلب هم چنان سرگردان در محوطه می چرخیدند. یک وانت پر از اسلحه وارد مدرسه شد و نیروها هجوم آوردند، خسته و کوفته کف اتاق دراز کشیده بود اما با ورود بروجردی نیم خیز نشست. - سه توپ خودکششی سمت عراقی هایی که مشرف به شهر هستند مستقر کردیم. هرچه گلوله داشتیم شلیک کردیم. 🔸مالکیان کمی مکث کرد و با تمسخر ادامه داد: "از روی ارتفاعات که یگان های عراق را ورانداز می کردم خیلی کفری شدم. چرا کمک نمی فرستند! توی جاده چقدر ادوات نظامی دیدم که به دردمان نمی خورد. کاش همین ارتش فکستنی هم در اختیارمان بود. گلوله ها که تمام شد کولاس توپ ها را بیرون آوردیم و برگشتیم سرپل" با ترکش های ریزی که در دستش فرو رفته بود بازی می کرد. - از کجا بیاوریم؟ صدا بلند کرد تا تکرار نکند بروید دنبال مهمات و فشنگ. - بروید ژاندارمری که انبار مهمات شان دست نخورده است. - دو کامیون برنو تحویل گرفتیم. همین که وارد سپاه شدیم مردم هجوم آوردند. 📚 محمد؛ مسیح کردستان زندگی نامه سردار شهید ------------------------•○◈❂ ○⭕️ @Alghaleboon