💠 🔷 جلسه ششم 🔶 بخش هشتم 🔶امام حکومت معاویه را با حکومت شاه اینطور مقایسه می کنند: « الآن وضع اين حكومت اين است، براى اينكه غاصبانه مسندى را گرفته است و يك سلطنت غاصبانه دارد مى كند ـ همان طورى كه معاويه سلطنت غاصبانه مى كرد، اين هم سلطنتِ غاصبانه است- بلكه تذكر دادم مكرر كه ما اگر ملتزم به قانون اساسى هم باشيم، روى اين فرض هم سلطنت ايشان بر خلاف قانون اساسى است؛ براى اينكه قانون اساسى آن چيزى را كه گفته است اين است كه سلطنت يك موهبت الهى است كه مردم مى دهند به شخص سلطان؛ و ما مى دانيم كه اين مردم اصلًا يك همچو سلطنتى را نه به ايشان دادند و نه به پدر ايشان دادند؛ سلطنتى نبوده است كه مردم داده باشند به ايشان. بنا بر اين روى فرض قانون اساسى هم اين مقام را غصب كرده است؛ يعنى الآن ياغى است به حَسَب قانون. به حَسَب قانون اساسى اين آدم يك آدم ياغى است كه مثل ساير دزدها، كه يك وقت بيايند يك جايى را بگيرند و يك حكومتى را غصب كنند، اين هم همان است. بر حسب حكم شرع هم كه اصلًا لياقتْ اينها ندارند براى حكومت شرعى. آنكه لايق است براى اينكه حاكم بر مسلمين باشد، آن شرايطى دارد كه در اينها اصلًا آن شرايط موجود نيست. بنا بر اين، هم به حَسَب قانون اساسى اين سلسله غاصب اين مقام هستند ـ پدرش و خودش و بعد از آن هم اگر بچه اش ـ و هم به حَسَب حكم شرعى اينها لايق از براى اين مقام نيستند و غاصب اين مقام هستند. حالا هر چه هم مى خواهد زيارت برود! و هر چه هم مى خواهد عذر بخواهد و هر چه هم مى خواهد قرآن طبع بكند! و هر چه از اين حقه بازيها مى خواهد بكند لكن اصلِ مقام غصب است. يك آدم غاصب هر چه هم عذر بخواهد، اين مقام را تا دست از آن برندارد غاصب است.» (صحيفه امام، ج5، ص: 19 - 20) در آن زمان یک عده می گفتند که امام دارد غیبت شاه را می کند و شاه هم شیعه است. شاه مثل پدرش نبود که ضد هیئت ها عمل کند، پول می داد و روضه خوان در دربار دعوت میکرد و عزاداری می کردند!! یا مثلا زیارت می رفت، قرآن چاپ می کرد و... . خب امام در پایان فرمودند که چنین آدمی اگر دست از مقام بر ندارد، غاصب است. حالا این غاصب هر کس می خواهد باشد، پهلوی باشد، آمریکا باشد یا اسرائیل، باید در مقابل غاصب ایستاد. «وقتى كه يك شخصى غاصب يك مقامى شد و همان طورى كه ائمه جور اين طور بودند ـ مثل معاويه و امثال اينها ـ و تكليف مسلمين بود بر اينكه اين را از آن مقامى كه دارد كنار بزنند و حكومت را دست آن كسى كه بايد و شرع مقدس تعيين كرده است تسليم بكنند، الآن هم بر مسلمين اين مطلب واجب است؛ لازم است. ما هم يكى از افراد مسلمين هستيم كه بر ما هم واجب است كه جديت كنيم و اين را از اين مقام پايين بياوريم. احتمالش را هم مى دهيم كه موفق بشويم؛ لازم نيست يقين بكنيم. ما احتمال اين معنى را مى دهيم. بلكه بيشتر از احتمال الآن هست در كار كه با اين نهضتى كه مسلمين كرده اند و همه با هم فرياد مى زنند كه ما نمى خواهيم اين را، اين مطلب درست بشود و سقوط پيدا بكند ان شاء اللَّه. و بر فرض اينكه حالا ما نتوانيم، زورمان به او نرسد، همان است كه حضرت امير هم نتوانست. يعنى جنگ كرد و هجده ماه هم جنگ خونين [كرد] كه از طرفين عده زيادى [كشته شدند] همه اينها مسْلم بودند، از طرفيْن هم آنها مسْلم بودند و هم اينها مسْلم بودند، آنها مُسْلمِ فاسق بودند اينها مُسْلمِ عدالت خواه بودند، اينها با هم جنگ كردند و ـ عرض مى كنم كه ـ موفق نشدند به اينكه معاويه را از حكومت كنار بزنند. ما از اينكه يك عده اى از ما كشته بشود يا ما يك عده اى از آنها را بكشيم باكى نداريم، براى اينكه ما روى تكليف داريم عمل مى كنيم. خداى تبارك و تعالى ما را مكلف كرده كه با اين طور اشخاص، با اين طور ظَلَمه، با اينهايى كه اساس اسلام را دارند متزلزل مى كنند و همه مصالح مسلمين را دارند به باد مى دهند، ما مكلفيم كه با اينها معارضه و مبارزه بكنيم. اگر يك وقتى هم دستمان برسد، دست به تفنگ مى بريم و معارضه مى كنيم. خودمان تفنگ به دوشمان مى زنيم و معارضه با آنها مى كنيم، هر وقت مقتضى بشود؛ يك دستمان هم به مقتضياتش محقق بشود. ما باك از اين نداريم كه ده نفر، بيست نفر [كشته بدهيم] حضرت امير بيشتر از ده هزار نفر، بيشتر از بيست هزار نفر ـ تقريباً ـ در اين جنگها، در اين هجده ماه، كشته شد؛ ايشان باز [به جنگ ادامه داد] زمان پيغمبر هم اين طور بود. پيغمبر هم وقتى كه يك حكومتى را مى خواست كنار بزند، اين كفار قريش را مى خواست كنار بزند، خوب جنگها كرد و در يك جنگهايى موفق شد و در يك جنگهايى شكست خورد و آدم كشته شد؛ و اشخاص بزرگ مثل عموى پيغمبر ـ مثلًا ـ كشته شد. در جنگ [صِفين] «عمار ياسر» كشته شد؛ آن مرد بزرگوار. آن قدر كشته دادند. در اين اصل هيچ اشكالى براى ما نيست كه ما كشته مى دهيم.» (صحيفه امام، ج‏5، ص: 20 - 21) 🔔 @Aminikhaah_Media