🔹 گفتم: بی‌صبرانه منتظرم. گفت: هنوز تو آمادگی نداری که من زودتر بیایم، تو نمی‌توانی مرا در بیداری ببینی، لذا صبر کردم تا به خواب بروی و روحت از قید بدنت رها شود و با من سنخیت پیدا کنی تا بتوانم بیایم، بعد گفت: آن جوان خوش قیافه یعنی حضرت ملک الموت با همان محبت فوق العاده مرا به خدمت اهل بیت علیه السلام برد. در بین راه دو نفر خوش قیافه و مهربان که مثل خودش بودند و من همانجا فهمیدم آنها حضرات نکیر و منکر بودند چند سوال کوتاه از من کردند و بعد به من اجازه عبور دادند. در اینجا من از حضرت ملک الموت پرسیدم: پس سوال قبل چه می شود؟ ایشان گفتند: از روحت سوال شد و سوال قبر تو همین است. گفتم: قبر من کجاست؟ گفت: همین جا و اشاره به زمین کرد. من نگاه کردم و دیدم بدن مرا زیر خاک‌ها کردند و من کنار بدن له شده ام (به خاطر تصادف) قرار گرفتم. با دیدن بدنم خواستم کمی ناراحت شوم، حضرت ملک الموت فرمودند: بیا برویم، معطل این‌ها نشو، آنچه را که امروز خواهی دید سبب می‌شود همه چیز را فراموش کنی! ما با یک چشم برهم زدن به محضر مبارک پیامبر (ص) و حضرت فاطمه علیه السلام و ائمه علیه السلام رسیدیم. او با من خداحافظی کرد و رفت و من به محضر آنها مشرف شدم. در اینجا ناگهان من از آن حال بین خواب و بیداری پریدم. دیگر در آن شب هرچه کردم آقای شوشتری را ندیدم. ولی بعد که به روایات مراجعه کردم، مطالبی را که او در شب دوم گفته بود یعنی مشرف شدن به محضر معصومین علیه السلام عیناً در روایات معصومین نقل شده که به عنوان نمونه؛ باب هفتم از ابواب موت، روایت اول تا دهم می‌توان مراجعه کرد. ادامه دارد... ا༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌༅࿇༅‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌░⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌࿇༊᭄༊࿐ྀུ༅═‎‌‌‌‌‌‌┅─ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🌿✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg