🕊 آن ســوی مــرگ 🤍
🔸 شب سوم در اتاق خلوت، قبل از خواب مقداری دعا خواندم و توجهی پیدا کردم و ذکر لا حول و لا قوه الا بال
🔹 بعد از چهار شب وقتی که مشغول نماز شب بودم ناگهان او را در بیداری با لباس بسیار تمیز و نورانی و صورت بسیار زیبا در مقابل خودم دیدم! اول ترسیدم ولی او با صدای بسیار لطیفش به من گفت: نترس تا بقیه قضایایم را برای تو نقل کنم. بعد ادامه داد: من در این چند روز علاوه بر آنکه مشغول یاد گرفتن معارف و تزکیه نفس بودم با دوستان و آشنایان هم ملاقات کردم. همه آنجا هستند، همه دوستان سابقی که مرده‌اند و شیعه حضرت امیرالمومنین علیه السلام هستند. سه روز قبل که میان ارواح شیعیان در وادی السلام رفتم، اول کسی که دیدم فلانی بود (یکی از علمای متقی که با من و او رفیق بود) او مرا به جمعی از دوستان حضرت مولا معرفی کرد. آنها دور مرا گرفتند، هر یک از من احوال دوستانشان را می‌پرسید. یکی از من پرسید: چند روز است از عالم دنیا آمده‌ای؟ گفتم: همین دیروز. او با شنیدن این جمله گفت: خیلی او را سوال پیچ نکنید، او خسته است و تازه از ناراحتی جان کندن خلاص شده. من گفتم: نه اتفاقاً، در این سفر خیلی راحت بودم. اصلاً خسته نشدم. گفتند: مگر تو چگونه از دنیا رفتی؟ گفتم: با ماشین تصادف کردم. هیچ دردی احساس نکردم و حضرت ملک الموت با محبت فوق العاده‌ای مرا به محضر اهل بیت علیه السلام برد و نگذاشت من زیاد ناراحت بشوم. ادامه دارد ... ┄┅┅٭❅✨🕋✨❅٭┅┅┄ ڪپی‌با‌ذڪرصلوات‌براے‌ظهور‌قائم ╭─🍃✨🔥────• │ 𝐉𝐨𝐢𝐧➴ ╰➛@An_soie_marg