افسانه مدیر ارشد
مجید بهستانی
اگر سری در سازمانهای مهم دولتی بچرخانید با پدیده جالبی مواجه میشوید و آن اینکه افرادی هستند که درک و شناختی از موضوع و کارکرد سازمان خویش ندارند ولی چون «مدیر» هستند، مدیر شدهاند. داشتن مدارک تخصصی مثل دکترای اطفال، پزشکی هستهای، علوم سیاسی، مهندسی عمران، یا مهندسی صنایع تزیینی هستند، چیزی بر صلاحیت او برای مدیر بودن کم یا زیاد نمیکند. به همین خاطر، آنها را یک زمانی مدیر پالایشگاه، زمانی دیگر سفیر، و بعدها رییس مناطق ازاد، مدیرعامل هلدینگ، عضو هیئت رییسه باشگاه ورزشی، و احتمالا رییسجمهور میبینید.
حرف اصلی آنها این است که وظیفه اصلی تنها مدیر بودن است و قرار نیست کار تخصصی بکنند. بلکه باید از متخصصان کمک بگیرند. آنها باید بلد باشند خوب نظرات کارشناسی را جمعبندی کنند.
همینجا صبر کنید! چطور یک نادان میتواند نظرات داناها را جمعبندی کند؟ چطور میتواند بدون داشتن قوه و منبع ترجیح، یک نظر را بر سایر نظرات برتری بدهد؟ آیا این به انتخابهای سلیقهای دلبخواهانه و در نهایت مجموعه تصمیمات متناقض و خودتخریبگر منجر نمیشود؟
این فرهنگ سازمانی فاسد کم بود که از این دوره جدید ریاستجمهوری به این مقام عالیه توسعه پیدا کرد: رییسجمهور نیاز نیست متخصص باشد بلکه باید بتواند کارشناسان را جمع و مدیریت کند.
این یعنی احتیاج نیست رییسجمهور هیچ منظری داشته باشد. مهم این که کسی آن بالا به اسم رییسجمهور حضور داشته باشد. طبیعی است در مسایل متنوع و ریز و درشت مملکتی نمیتوان از کسی انتظار رای تخصصی داشت. ولی مقام ریاستجمهوری آن است که انتظار میرود فردی پا به عرصه نامزدی بگذارد که در حوزههای اصلی مطالعه کرده، اشراف کلی داشته، و به یک منظر کلی رسیده باشد. اگر غیر از این باشد یعنی درباره موضوعات مهم روزانه مثل گشت ارشاد، فیلترینگ، یارانه نقدی، رابطه با آمریکا، اف ای تی اف، دستمزد کارگران، منابع انرژی جدید، و ... تصور و تصویری نداشته باشد، بعدها در شلوغی ها و هیاهوهای ریاستجمهوری هم هیچ تصویر منسجمی از این مسایل، و ایضا از حکمرانی ملی نخواهد داشت.
https://eitaa.com/mbehestani