ز بر جسته‌ترین روانپزشکان دانشگاه کلمبیا، فریدمن و داونی اعلام نمودند: «نظریه ژنتیکی بودن همجنس‌گرایی با هیچ شواهد و قرائنی همراه نیست». (Friedman & Downey, 2002: 35) سیمون لی‌وی[30] نیز که سال‌ها در دانشگاه کلمبیا به مطالعاتی درخصوص هیپوتالاموس مغز ‌پرداخته اظهار می‌دارد: «این مهم است که تأکید کنم من هیچ نشانه‌ای را که نشان دهد شخصی همجنس‌گرا به دنیا می‌آید در هیپوتالاموس مغز پیدا نکردم». (Bradford & et al, 1999: 4) بنابراین چنین به نظر می‌رسد که عوامل محیطی و روانی که در تشکیل فاکتورهای ذهنی و شخصیتی افراد تأثیر می‌گذارد، باعث بروز چنین رفتارهایی می‌گردد که مهم‌ترین این فاکتورها شناخت هویت جنسی است که شالوده شخصیت فردی و اجتماعی انسان را بنا می‌نهد. در دنیای پیشرفته امروز، هویت جنسی در بسیاری از نظریه‌ها منعکس شده است. در پژوهش‌های جدید نشان می‌دهد که افراد چگونه رفتار می‌کنند و به خود هویت می‌بخشند. تاکنون برای تعیین هویت جنسی چهار معیار مطرح شده است: 1ـ [31]: این معیار در دهه 1940 به صورت طیفی طراحی گردید که صفر نشان دهنده «» مطلق و 6 نشانگر «» مطلق است. اگر کسی بین 1 تا 5 متغیر باشد، نشانگر میزان تمایل فرد به زن یا مرد یا هر دوی آن است. 2ـ [32]: در دهه 1980 این معیار با استفاده از محور x و y تعاریف جدیدی را ارائه نمود. هر چه نمودار به سمت محور x تمایل داشت، فرد هویت زنانه و هرچه به سمت محور y متمایل می‌شد شخص دارای هویت مردانه بود. 3ـ [33]: در این معیار شاخصه‌های بسیاری برای تعریف تمایل جنسی، رفتار جنسی، خیال‌پردازی‌های جنسی، رفتارهای عاطفی و اجتماعی، خودشناسی و روش زندگی تعیین شده است. در این معیار با استفاده از رتبه‌بندی‌های معیار کینزی، گذشته، حال و آینده دلخواه را تبیین می‌نماید. معیار چنـد وجهی[34]: ایـن معیـار هویـت جنسی در سـال 1990 ایجـاد گردیـد و طبقه‌بندی‌های متضادی از ، دوجنس‌گرایی، را با استفاده از مفاهیم کلین و استورمز ارائه داد. (Ibid, 36) البته این معیارها تصویر دقیق و مشخصی از هویت جنسی فرد را نشان نمی‌دهد و در روش‌شناسی از حوزه‌های فمینیستی بهره جسته است. با مطالعه رشد انسان در حوزه‌های مختلف هوشی، روانی و عاطفی، روانشناسی مدرن براین باور است که هماهنگی و شناخت قوانین فرآیند رشد، می‌تواند به شناخت وضعیت روانی افراد یاری رساند. هر فرد مرحله‌ای از فاعلیت و خودمحوری را به ‌سوی کل‌نگری طی می‌کند. در دوران کودکی، فرد خود را مرکز جهان می‌داند و پس از توسعه ظرفیت‌های جسمی و روحی، می‌تواند نگرش متفاوتی را اتخاذ نماید که فرآیند تمرکززدائی نامیده می‌شود، فرد در اینجا به سوی دیگران تمایل پیدا می‌کند و از مرحلة خودشیفتگی به سوی اجتماع و ارتباط با افراد دیگر حرکت می‌کند. قانون مهم دیگری که در رشد روانی آدمی حائز اهمیت است، تفاوت و سلسله مراتب مرکب می‌باشد، یعنی فرد خود را در جهان هستی متمایز بداند و بتواند عوامل ساختاری شخصیتی خود را بر اساس درجة اهمیت آن‌ها اولویت‌بندی نماید. در واقع نشانه‌ای از رشد ناقص فرآیند ارتباط‌گیری با دیگران و تمایز شخصیتی است. در این حالت و اجتماعی فرد هنوز شکل مشخصی نگرفته و نمی‌تواند به تحریکات اجتماعی و محیطی پاسخ مناسبی بدهد، بدین معنا که گرایشات روحی و ذهنی فرد در جهت خاصی نیست و هنوز قدرت تفکیک یا تجزیه و تحلیل پدیده‌ها را کسب نکرده است. به بیان دیگر می‌توان پدیده را بلوغ ناقص عاطفی فرد تعریف نمود. در دهه 60 میلادی به‌صورت گروهی اجتماعی پدیدار شد که آزادی از ستم مردانه و قیودهای اخلاقی را مطرح می‌نمود. جریانات اصلی فمینیسم در آغاز از پذیرش این نظریه خودداری می‌کردند و لزبین‌ها نتوانسته بودند در بدنه فمینیسم جایگاهی برای خود بیابند، اما در سال 1970 [35] رئیس سازمان ملی [36] (NOW) از پرداختن به مسئله لزبین‌ها در کارپایه‌های عمل سازمان ملی زنان حمایت نمود و در سال 1971 اعضای سازمان نیز بر قانونی شدن رأی دادند. پس از این تاریخ نحله فکری شکل گرفت و اولین اعلامیه خود، تحت عنوان «زنان، زنان را به ‌رسمیت شناختند»[37] منتشر ساخت. این اعلامیه اولین ساختار سیاسی بود. در این اعلامیه لزبین‌ها خود را هسته و سردمدار مبارزه با مردسالاری، نجات زنان از قیود مردانه و کسب اعتبار زنان تـوسط زنـان می‌دانستند. بـه تدریج تحرکات فمینیست‌های لزبین بـه سـوی ایجاد «» سوق یافت و سعی نمودند تا با اتخاذ سیاست‌هایی از حالت‌های زنانگی و مادی‌گرایی زنان اجتناب نمایند. موهای کوتاه، شلوارهای جین، پوتین و تی‌شرت‌های ساده باعث رواج مد ساده‌پوشی در لزبین‌ها به خصوص در نواحی شهری گردید؛