دگرگونی اساسی در کل فرهنگ و جایگزینی فرهنگ جدید از آرمانهای #فمینیسم_فرهنگی است. «مارگارت فولر»[2] در سال1845 با انتشار #کتاب «#زن_در_قرن_19» فلسفه جدیدی را در این نهضت پایهگذاری نمود که بر جنبههای شعوری و عاطفی دانش تأکید میکرد و با دیدگاه «#همبستگی_اندامواره» مسائل فرد و جامعه را بررسی مینمود. فولر مفهوم «خِرد» را برای زنان و مردان به گونهای متفاوت تعریف کرد و قالب جدیدی را برای #فمینیسم_فرهنگی بوجود آورد. (Delmal, 1986: 145)
3-1) #فمینیسم_مارکسیسم
مارکسیستها شاخهای در نظریه #فمینیسم تأسیس کردند که مفاهیم اصلی خود در زمینههای «از خودبیگانگی»، «وجدان طبقاتی»، «حقوق کارگران»، «جبر مادیگرایی» و «تقسیم کار اجتماعی نابخردانه» را بر اساس نظریات کارل مارکس[3] ارائه نمودند. مطابق این نظریه، زنان تحت ستم نظامهای سرمایهداری و ایدئولوژیهای مردسالارانه به اسـتثمار کشـیده شـدهانـد و وجـدان جمعی، اشـتراکات خـاص و عبـور از اسـتبداد مردسالارانهی جامعهی سرمایهداری، تنها راه رهایی زنان است. در این نگرش، نهاد خانواده به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی به شمار نمیآید، بلکه ایجاد مؤسسات خاصی پیشنهاد میگردد که زنان و مردان، در این مؤسسات طبق وظایف اجتماعی، کارهای روزمره زندگی و نگهداری از کودکان را به عهده میگیرند. فمینیستهای مارکسیست از جمله «#کلارا_زتکین»[4]، «#لنین»[5] و «#رزا_لوکزامبورگ»[6] معتقد به اصالت حقوق زن تحت نحله فکری #کمونیسم بودند. (Banks, 1981: 14)
4-1) #فمینیسم_سوسیالیسم
«#هارتمن[7] و #دوروتی_اسمیت»[8] از بنیانگذاران این شاخه از فمینیسم بودند که آمیزهای از تفکرات #فمینیسم_مارکسیسم و #فمینیسم_رادیکال را ارائه کردند. در این نحله فکری #تبعیضات_جنسی_و_طبقاتی در هم میآمیزد و فلسفهی جدیدی برای شکلگیری علوماجتماعی جمعگرا مطرح میشود.
5-1) #فمینیسم_رادیکال
#فمینیسم_رادیکال، پدیدهای معاصر است که بیش از هر چیز براحساسات و ذهنیات افراد توجه دارد. این نگرش در اواخر دهه 60 میلادی تغییرات مهمی را در اندیشههای بیارتباط با مقولههای مارکسیستی ایجاد نمود. این شاخه در واقع بخشی از یک جنبش فرهنگی است که درصدد شکوفایی «#فرهنگ_زنانه» در عرصههای مختلفی چون ادبیات، موسیقی و حتی تکنولوژی میباشد. از جمله منابع مهم این نگرش، «#دیالکتیک_جنس» نوشته «#شولامیث_فایرستون»[9] است که تمایزات اساسی را بین دو مفهوم جنسیت[10] و جنس[11] قائل میشود. براین اساس #فمینیسم_رادیکال میکوشد تا تمایزات زن و مرد را حتی در تصورات ذهنی به گونهای متفاوت استدلال نماید و این تمایزات را راهی برای انقیاد زنان به وسیله مردان تلقی کند.
مفهوم «#دو_جنسی»[12] که توسط فمینیستهای رادیکال بازتولید شده است، متضمن ترکیبی از صـفات زنـانه و مردانـه میباشـد کـه در راسـتای توجیـه هویت جنسیتی در نقشهای مختلف اجتماعی تلاش میکند. فمینیستهای رادیکال به منظور رفع تبعیض جنسیتی و از بین بردن کلماتی چون جنس و جنسیت که به زعم آنها منشأ ظلم به زنان است، رفتارهای جدیدی را برای ارضای نیاز جنسی و روحی افراد پیشنهاد میکنند، بهطور مثال کاترین هولدن[13] از نظریهپردازان این شاخه از فمینیسم، در نامهای بهسردبیر مجله ساین[14] مینویسد:
«من میخواهم بگویم که «دو جنسخواهی»[15] چگونه به فمینیسم ارتباط پیدا میکند به نظر من باید «#دو_جنس_خواهی» و دیگر هویتهای جنسی را ماورای هنجار «#دگر_جنس_خواهی»[16] پذیرفت. من که یک فمینیست هستم، «#دو_جنس_خواهی» را بهترین و قویترین شکل «#تساوی_جنسیتی» میدانم، زیرا فردی که خواهان برقراری ارتباط با دو جنس (زن و مرد) است، هیچگونه محدودیتی برای انتخاب شریک جنسی خود ندارد و به نظر من شخصیت هر فرد در انتخاب شریک جنسی مهمتر از جنسیت اوست. اگر زنان و مردان بر خلاف سنتهای دیرین جنسیتی حرکت کنند، تفاوت جنسیتی نمود کمتری مییابد و این حالت، تغییرات عمدهای را در فرهنگ ایجاد خواهد کرد، به طوری که دیگر کلمات «#مردانگی_و _زنانگی» بیمعنا خواهد بود. اگر جامعه به تفاوتهای جنسیتی اهمیت ندهد، دیگر کلماتی چون «#دگر_جنس_خواهی»، «#همجنس_گرایی» و «#دو_جنس_خواهی» از بین میرود». (Holden, 1998: 7)
6-1) #لزبین_فمینیسم
این شاخه با ساختار شکنیها، توجیهات و ادبیات جدید سعی نمود تا به صورت جدیتری به مقوله #لزبینیسم بپردازد. #لزبین_فمینیسم ایدئولوژی خاصی را در دهههای 70 و 80 میلادی در آمریکا، انگلیس و کانادا ایجاد نمود. این نگرش خود را نظامی مقاوم در برابر #پدر_سالاری، دگرجنسخواهی و تسلط مردان میدانست که به سرعت بر رفتار، نحوه لباس پوشیدن و تیپهای ظاهری زنان تأثیر گذاشت.
2) #همجنس_گرایی_و_تاریخچه_آن
در اواخر قرن 19 واژه #همجنس_گرایی[17] توسط یک روانشناس آلمانی به نام کارولی ماریا بنکرت[18] بکار رفت. (Dover, 1989: 11) البته موضوع #همجنس_گرایی در مباحث فلس
ز بر
جستهترین روانپزشکان دانشگاه کلمبیا، فریدمن و داونی اعلام نمودند: «نظریه ژنتیکی بودن همجنسگرایی با هیچ شواهد و قرائنی همراه نیست». (Friedman & Downey, 2002: 35) سیمون لیوی[30] نیز که سالها در دانشگاه کلمبیا به مطالعاتی درخصوص هیپوتالاموس مغز پرداخته اظهار میدارد: «این مهم است که تأکید کنم من هیچ نشانهای را که نشان دهد شخصی همجنسگرا به دنیا میآید در هیپوتالاموس مغز پیدا نکردم». (Bradford & et al, 1999: 4) بنابراین چنین به نظر میرسد که عوامل محیطی و روانی که در تشکیل فاکتورهای ذهنی و شخصیتی افراد تأثیر میگذارد، باعث بروز چنین رفتارهایی میگردد که مهمترین این فاکتورها شناخت هویت جنسی است که شالوده شخصیت فردی و اجتماعی انسان را بنا مینهد.
در دنیای پیشرفته امروز، هویت جنسی در بسیاری از نظریهها منعکس شده است. در پژوهشهای جدید نشان میدهد که افراد چگونه رفتار میکنند و به خود هویت میبخشند. تاکنون برای تعیین هویت جنسی چهار معیار مطرح شده است:
1ـ #معیار_کینزی[31]: این معیار در دهه 1940 به صورت طیفی طراحی گردید که صفر نشان دهنده «#دگر_خواهی» مطلق و 6 نشانگر «#همجنس_گرایی» مطلق است. اگر کسی بین 1 تا 5 متغیر باشد، نشانگر میزان تمایل فرد به زن یا مرد یا هر دوی آن است.
2ـ #معیار_مایکل_استورمز[32]: در دهه 1980 این معیار با استفاده از محور x و y تعاریف جدیدی را ارائه نمود. هر چه نمودار به سمت محور x تمایل داشت، فرد هویت زنانه و هرچه به سمت محور y متمایل میشد شخص دارای هویت مردانه بود.
3ـ #معیار_فریتزکلین[33]: در این معیار شاخصههای بسیاری برای تعریف تمایل جنسی، رفتار جنسی، خیالپردازیهای جنسی، رفتارهای عاطفی و اجتماعی، خودشناسی و روش زندگی تعیین شده است. در این معیار با استفاده از رتبهبندیهای معیار کینزی، گذشته، حال و آینده دلخواه را تبیین مینماید.
معیار چنـد وجهی[34]: ایـن معیـار هویـت جنسی در سـال 1990 ایجـاد گردیـد و طبقهبندیهای متضادی از #همجنس_گرایی، دوجنسگرایی، #دگر_جنس_خواهی را با استفاده از مفاهیم کلین و استورمز ارائه داد. (Ibid, 36)
البته این معیارها تصویر دقیق و مشخصی از هویت جنسی فرد را نشان نمیدهد و در روششناسی از حوزههای فمینیستی بهره جسته است.
با مطالعه رشد انسان در حوزههای مختلف هوشی، روانی و عاطفی، روانشناسی مدرن براین باور است که هماهنگی و شناخت قوانین فرآیند رشد، میتواند به شناخت وضعیت روانی افراد یاری رساند. هر فرد مرحلهای از فاعلیت و خودمحوری را به سوی کلنگری طی میکند. در دوران کودکی، فرد خود را مرکز جهان میداند و پس از توسعه ظرفیتهای جسمی و روحی، میتواند نگرش متفاوتی را اتخاذ نماید که فرآیند تمرکززدائی نامیده میشود، فرد در اینجا به سوی دیگران تمایل پیدا میکند و از مرحلة خودشیفتگی به سوی اجتماع و ارتباط با افراد دیگر حرکت میکند. قانون مهم دیگری که در رشد روانی آدمی حائز اهمیت است، تفاوت و سلسله مراتب مرکب میباشد، یعنی فرد خود را در جهان هستی متمایز بداند و بتواند عوامل ساختاری شخصیتی خود را بر اساس درجة اهمیت آنها اولویتبندی نماید. در واقع #لزبینیسم نشانهای از رشد ناقص فرآیند ارتباطگیری با دیگران و تمایز شخصیتی است. در این حالت #هویت_جنسی و اجتماعی فرد هنوز شکل مشخصی نگرفته و نمیتواند به تحریکات اجتماعی و محیطی پاسخ مناسبی بدهد، بدین معنا که گرایشات روحی و ذهنی فرد در جهت خاصی نیست و هنوز قدرت تفکیک یا تجزیه و تحلیل پدیدهها را کسب نکرده است. به بیان دیگر میتوان پدیده #لزبینیسم را بلوغ ناقص عاطفی فرد تعریف نمود.
در دهه 60 میلادی #لزبینیسم بهصورت گروهی اجتماعی پدیدار شد که آزادی از ستم مردانه و قیودهای اخلاقی را مطرح مینمود. جریانات اصلی فمینیسم در آغاز از پذیرش این نظریه خودداری میکردند و لزبینها نتوانسته بودند در بدنه فمینیسم جایگاهی برای خود بیابند، اما در سال 1970 #بتی_فریدان[35] رئیس سازمان ملی #زنان_آمریکا[36] (NOW) از پرداختن به مسئله لزبینها در کارپایههای عمل سازمان ملی زنان حمایت نمود و در سال 1971 اعضای سازمان نیز بر قانونی شدن #لزبینیسم رأی دادند. پس از این تاریخ نحله فکری #رادیکال_فمینیسم شکل گرفت و اولین اعلامیه خود، تحت عنوان «زنان، زنان را به رسمیت شناختند»[37] منتشر ساخت. این اعلامیه اولین ساختار سیاسی #لزبین_فمینیسم بود. در این اعلامیه لزبینها خود را هسته #جنبش_فمینیسم و سردمدار مبارزه با مردسالاری، نجات زنان از قیود مردانه و کسب اعتبار زنان تـوسط زنـان میدانستند. بـه تدریج تحرکات فمینیستهای لزبین بـه سـوی ایجاد «#سیاست_های_لزبینیسم» سوق یافت و سعی نمودند تا با اتخاذ سیاستهایی از حالتهای زنانگی و مادیگرایی زنان اجتناب نمایند. موهای کوتاه، شلوارهای جین، پوتین و تیشرتهای ساده باعث رواج مد سادهپوشی در لزبینها به خصوص در نواحی شهری گردید؛