⊱✿⊰آرزوےشیرین⊱✿⊰ 🤍⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🤍 و..و با همان دستی که پر درد بود روی زمین فرود آمدم و..جیغ بنفشی از گلویم خارج شد. مادرم در را قفل کرد و دو زانو رو به رویم فرود آمد و دستش را محکم به گونه ام کوبید و گفت : خ‍*‍فه شو. ببر صداتو. و من..چه عجیب احساس کردم که..خرده های شکسته قلبم پودر شد. از کنار بدنم بلند شد و که میان گریه گفتم : مامان دستم.. دستم درد می کنه. مامان جفت دستام فلج شد. حرفم ادامه داشت اما.. با گذشت درد بدی از این شقیقه ام تا آن شقیقه..کاملا لال شدم و پلک هایم روی هم افتاد. (میای تهران همونجا طلاق می گیریم) (طلاق می گیریم) (طلاق) از خواب پریدم و وحشت زده لب زدم : نه..نه. آمدم دستم را روی سرم بگذارم که درد شدیدی در دستم موجب شد سرجایم برگردم و پلک هایم روی هم بیفتد. آرام لب زدم : یکی..یکی بیاد منو نجات بده. من..من آنقدر بیچاره بودم که..که در این شرایط به جای آنکه مادر یا پدرم را صدا بزنم..داشتم دست به دامان فردی غریبه می شدم. این اوج بدبختی بود نه؟ چشم هایم را گشودم که در اتاق باز شد و مادرم داخل آمد‌. نگاهم را به او دوختم که کنارم فرود آمد و گفت : خوبی عزیزکم؟ نگاهم را به صورت رنگ پریده اش دوختم و.. با نفسی که از فرط درد از سینه در نمی آمد و گفتم : دارم میمیرم. مامان من دارم میمیرم. کل وجودم به لرز افتاد و شانه هایم در هم شکست اما حرف هایم قطع نشد : تو رو خدا بهش بگو منو ببخشه. مامان بهش بگو منو ببخشه. مادرم..دستش را زیر سرم انداخت و گفت : کی ببخشتت؟ برای چی ببخشتت. چشم هایم را روی هم گذاشتم و لب زدم : به سید بگو. بگو منو ببخشه..بگو منو ببخشه روحم آروم بگیره. ناگهان..بغضش ترکید و گفت : دهنتو ببند. تو نمیمیری. اشک از چشم هایم چکید. لب زدم : ولی من بهش گفتم میمیرم.. مامان نمیرم طلاقم میده. نمیرم باید شب تو خیابون بخوابم. مرا به سینه اش فشرد و گفت : بسه..بسه تمومش کن. طلاقت نمیده. تو هم شب تو خیابون نمی خوابی. : چرا..چرا. طلاقم میده منم شب تو خیابون می خوابم. آرام روی صورتم زد و گفت : مگه تو بی کس و کاری؟ یقه اش را در دست گرفتم و گفتم : اگه بی کس و کار نبودم دیشب.. اما..زبانم میان راه گرفت. بی حس شده.. در آغوش مادرم رها شدم که روی صورتم را بوسید و گفت : هیس!.. اما من حرفش را بریدم : مامان ببخش که دخترت ننگه. دست سالمم را به دور شکمش پیچیدم و با درد گفتم : تو مامان خوبی هستی. اگه..اگه اون بود می زاشت همینجوری جون بدم. در آغوشش..به نفس نفس افتادم. دستش را به کمرم کشید و چیزی گفت اما..صدای شرشر آب در گوشم..نگزاشت که بفهمم او چه می گوید و.. چشم هایم دوباره بسته شد. ادامه‌دارد... ✿⊰•••نوشته‌‌ے: ﴿شیوابرغمدی﴾ ❌ 🤍⊰᯽⊱┈──╌❊╌──┈⊰᯽⊱🤍 【 https://eitaa.com/joinchat/1372127735C77062d3dac