از غربتت، چشمان ما را اختیاری نیست بر روی قبرِ خاکی‌ات، سنگ مزاری نیست کاشانه‌ام آباد باشد، قبر تو خاکی؟! جانم به قربانت مرا دیگر قراری نیست با این همه شاگرد، ماندم از چه در کوچه در شام فتنه، عاشقی و جان نثاری نیست اشرار یثرب، ناسزا و هیزم و آتش این رسم، رسم بردنِ پرهیزکاری نیست در هست، آتش هست أمّا میخِ بر در نه ضرب لگد نه، هول دادن نه، فشاری نیست غصّه نخور، این دود می‌خوابد، خدا را شکر پشت در این خانه یار بارداری نیست شیخ و بزرگ شهر را وقتی که می‌افتد ضربه زدن با تازیانه افتخاری نیست روی سفیدت از چه رو اینقدر سرخ است؟! برخیر ما را طاقت این داغِ کاری نیست افتاده‌ای بر خاک کوچه، بهتر از صحراست حداقل در معبرت، تیزیِ خاری نیست خاکی شده پیشانی‌ات أمّا به رخسارت از ضربِ سنگی تیز، خونِ تازه جاری نیست عمّامه‌ات افتاده از روی سرت أمّا دورت برای غارتت، داد و هواری نیست روی زمین آرام و راحت حمدِ حق را گو بالاسرت، در انتظارت نیزه داری نیست «محمد جواد شیرازی» @hosenih https://eitaa.com/Arshiv_Gholam