تا نمک پرورده‌ام بر خوان احسانت حسن من مسلمانم! مسلمان مسلمانت حسن نان‌خور این خانه نان فاطمه دندان زده بوی دست مادرت را می‌دهد نانت حسن دست و دل باز مدینه! دست خالی آمدم دست خالی من است و لطف دستانت حسن مرد شامی که به تو پیش بقیه فحش داد در مدینه چند روزی بود مهمانت حسن من‌ جذام نفس دارم! دیدن من هم بیا! هم غذا شو با گدا! دستم بدامانت حسن کوری بدخواه تو فریاد مستی می‌زنم یا معزّ المؤمنین جانم‌ به قربانت حسن! خانه‌ام‌ را می‌فروشم خرج صحنت‌ می‌کنم هرچه دارم نذر گنبد نذر ایوانت حسن صحن و گلدسته نه أصلاً! تو بگو آقا چرا می‌رود با چکمه بر قبرت نگهبانت حسن؟! کی میاید صحن قاسم بر روی ما وا شود؟! چشم ما را پر کند آیینه بندانت حسن زخم‌ پایت از خودی و زخم قلبت از خودی آشنایانت چه می‌خوایند از جانت حسن؟! «سید پوریا هاشمی» https://eitaa.com/Arshiv_Gholam