🏴‍ 🏴 کشته شد از زهرِ کین، سرور و سالارِ دین کاظمِ آن نورِ مبین، مقتدای هفتمین شد زمین و آسمان غرقِ در شور و عزا تسلیت گو محضرِ شاهِ دین سلطان رضا بوده عمری ای خدا، تحتِ آزار و جفا بی کس و بی اقربا ، کنجِ زندانِ بلا جسمِ مجروش شده، در غل و زنجیرِ کین از جفای دشمنان گشته در غم مبتلا کنجِ زندانِ بلا، راحتم کن ای خدا(۲) جان به جانان میدهد، زاده ی شاهِ نجف از نفاقِ زهرِ کین، سینه اش گشته هدف کشته ی عدوان شده، در سیه چالِ مخوف آن امامِ عالمین، مظهرِ جود و شرف شد مسیّب یارِ او، آمده دیدار او کنجِ زندانِ ستم، می شود غمخوارِ او همدمِ تنهاییِ آن امامِ بی معین گشته مرهم بر تنِ زخمی و بیمارِ او کنحِ زندانِ بلا، راحتم کن ای خدا(۲) او دلش آتش گرفت آنچه زندان دیده بود جسمِ مولای غریب، از جفا رنجیده بود قاتلِ جانیِ او، سندی اِبن شاهک است با لب خشکیده‌اش، تازیانه خورده بود در جراحت پیکرش، غرقِ خونِ پیراهنش کو رضا از بی کسی، تا بسوزد از غمش دیده اش بر در بوَد، تا پسر از ره رسد تا کمی مرهم نهد، جای هر زخمِ تنش کنجِ زندانِ بلا، راحتم کن ای خدا(۲) یا بیاید در برش، آن یگانه دخترش غل و کنُده وا کند، هم ز جسمِ لاغرش او که جانش تشنه ی،ِ دیدنِ رویش بوَد تا مگر دستی کشد، جایِ زخمِ پیکرش غرقِ در سوگِ عزا، شد زمین و آسمان تسلیت بر حضرتِ، مهدیِ صاحب زمان