#تشرفات_خدمت_امام_زمان_عج ⭐️
قسمت سی و نهم👇👇
#جنابعلیبنمهزیار ادامه قسمت قبل👇
... من با خوشحالی فوقالعادهای به منزل رفتم و وسایل سفرم را جمع کردم و با رفقا خداحافظی نمودم و گفتم برایم کاری پیش آمده که باید چند روزی به جایی بروم و آن شب به شعب ابیطالب رفتم.
دیدم او در انتظار من است او و من سوار شتر شدیم و از کوههای عرفات و منی گذشتیم و به کوههای طائف رسیدیم.
به من گفت: پیاده شو تا نماز شب بخوانیم.
من پیاده شدم و با او نماز شب خواندم و باز سوار شدیم و راه را ادامه دادیم.
تا طلوع فجر دمید پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم .
من از جا حرکت کردم و ایستادم هوا قدری روشن شده بود .
به من گفت: بالای آن تپه چه میبینی؟
گفتم :خیمه ای می بینم که تمام این صحرا را روشن کرده است..
گفت: بله درست است منزل مقصود همانجا است.جایگاه مولاو محبوب همانجا است.
آن وقت گفت :برویم .
گفتم:شترها را چه بکنیم؟
گفت: آنها را آزاد بگذار.اینجا محل امن و امان است.
با او تا نزدیک خیمه رفتم به من گفت تو صبر کن و خودش قبل از من وارد خیمه شد و چند لحظه بیشتر طول نکشید که بیرون آمد و گفت خوشا به حالت به تو اجازه ملاقات دادند ..
وارد شو.
من وارد خیمه شدم .
دیدم آقایی بسیار زیبا با بینی کشیده و ابروهای پیوسته و بر گونه راستش خالی بود که دلها را میبرد با کمال ملاطفت و محبت احوال من را پرسید و
فرمود :«پدرم با من عهد کرده که در شهرها منزل نکنم بلکه تا موقعی که خدا بخواهد در کوهها و صحراها به سر ببرم تا از شر جباران و طاغوت ها محفوظ باشم و زیر بار فرمان آنها نروم تا وقتی که خدا اجازه فرجم را بدهد..»
من چند روز میهمان آن حضرت در آن خیمه بودم و استفاده از انوار و علومش می کردم تا آن که خواستم به وطن برگردم .
مبلغ ۵۰ هزار درهم داشتم خواستم به عنوان سهم امام تقدیم حضورش کنم.
فرمود:« از قبول نکردنش ناراحت نشوی، این به علت آن است که تو راه دوری در پیش داری و این پول مورد احتیاج تو خواهد بود»
پسخداحافظی کردم و به طرف اهواز حرکت کردم و همیشه به یاد آن حضرت و محبت های او هستم و آرزو دارم باز هم آن حضرت را ببینم....
📝نقل از کتاب اکمال دین مرحوم شیخ صدوق
⭐️
@Asheghanezohoor