🌅🌌🌅🌌🌅
🌌🌅🌌
🌅🌌🌅
🌌
🌅
داستان
#روی_دست_آسمان
#خاطرات_غدیر_خم 💚
( حوادث اخرین سال زندگی پیامبر صلی الله علیه و اله )
#قسمت_چهل_چهارم
چوب خدا صدا ندارد
امروز، سه شنبه، بیستم ماه ذی الحجّه است، امروز روز سوم است که در غدیر هستیم.
اکثر مردم با علی (علیه السلام) بیعت کرده اند و گروه کمی باقی مانده اند.
فکر میکنم که امروز تا ظهر مراسم بیعت تمام شود و ما به سوی مدینه حرکت کنیم.
آنجا را نگاه کن! مردی سراسیمه به سوی پیامبر میآید.
اسم او حارث فَهری است، او نزد پیامبر میایستد و چنین میگوید: «ای محمّد! به ما گفتی که به یگانگی خدا و پیامبری تو ایمان بیاوریم، ما هم قبول کردیم، بعد به ما گفتی که نماز بخوانیم و حج به جا آوریم، ما هم قبول کردیم، امّا اکنون پسر عموی خود را بر ما امیر کردی، بگو بدانم آیا تو این کار را از جانب خود انجام دادی یا این که خدا این دستور را به تو داده است؟ ».
پیامبر نگاهی به او میکند و میگوید: «آنچه من گفتم دستور خدا بوده است و من از خود سخنی نمی گویم».
حارث تا این سخن را میشنود سر خود را به سوی آسمان میگیرد و میگوید: «خدایا! اگر محمّد راست میگوید و ولایت علی از آسمان آمده است، پس عذابی را بر من بفرست و مرا نابود کن»!
حارث سه بار این جمله را میگوید و از پیامبر روی برمی گرداند.
من از سخن این مرد تعجّب میکنم، آخر نادانی و جهالت تا چه اندازه؟!
پیامبر نگاهی به او میکند و بعد از او میخواهد تا از آنچه بر زبان جاری کرده است توبه کند.
شاید نادانی باعث شده که او این چنین سخن بگوید، پیامبر خیلی مهربان است، از او میخواهد که توبه کند.
حارث میگوید: «من از سخنی که گفتهام توبه نمی کنم».
او در دلش میخندد و میگوید: «پس چرا عذاب نازل نشد؟ شما که خود را بر حق میدانستید، پس کو آن عذابی که من طلب کردم! ».
او خیال میکند که پیروز این میدان است، زیرا عذابی نازل نشد.
من هم در فکر فرو رفته ام، راستش را بخواهید کمی گیج شده ام.
مگر علی (علیه السلام) بر حق نیست، پس چرا خدا با فرستادن عذابی، آبروی حارث را نمی برد؟!
اگر عذاب نازل نشود مردم فکر میکنند که همه سخنان پیامبر دروغ است.
خدایا! هر چه زودتر کاری بکن!
امّا هر چه صبر میکنم عذابی نازل نمی شود که نمی شود!
پیامبر نگاهی به او میکند و میگوید: «اکنون که توبه نمی کنی از پیش ما برو».
حارث میگوید: «باشد من از پیش شما میروم».
او در حالی که خوشحال است سوار بر شتر خود میشود و از پیش ما میرود، سالم و سرحال!
یکی از یاران پیامبر، وقتی میبیند که من خیلی گیج شدهام نزد من میآید و میگوید:
-- آقای نویسنده! چه شده است؟
-- چرا خدا عذابی نازل نکرد تا آبروی آن مرد را ببرد؟ من برای خوانندگان خود چه بنویسم؟ آیا درست است بنویسم که حارث صحیح و سالم از پیش پیامبر رفت؟
-- آری، تو باید واقعیّت را بنویسی!
-- یعنی میگویی که او راست میگفت؟! این چه حرفی است که تو میزنی؟!
-- مثل اینکه تو از قانون خدا اطّلاع نداری!
-- کدام قانون؟
-- مگر قرآن را نخوانده ای؟ آنجا خدا میگوید: «ای پیامبر! تا زمانی که تو در میان این مردم هستی من عذاب نازل نمی کنم».
پیامبر ما، پیامبر مهربانی است، اینجا سرزمین غدیر است، سرزمینی مقدّس!
چگونه خدا در این سرزمین مقدّس و در حضور پیامبر عذاب نازل کند؟!
-- خیلی ممنونم، من این آیه را فراموش کرده بودم.
-- خوب، حالا زود به دنبال حارث برو، وقتی او از سرزمین غدیر دور شود عذاب نازل خواهد شد.
من تا این سخن را میشنوم، دفتر و قلم خود را جمع میکنم و به دنبال حارث میدوم.
آیا میدانید حارث از کدام طرف رفت؟
یکی میگوید: «از آن طرف».
من به آن سمت میدوم تا به او برسم.
آیا تو هم همراه من میآیی؟
#امام_زمان
#غدیر
#غدیری_ام
𝒿ℴ𝒾𝓃↷
❥•
@Atashe_entezarr313