با هر نسخه ی دکتر کمرم می لرزید که اگر داروها گیر نیاید چی. دنبال بعضی داروها باید توی ناصرخسرو می گشتیم. صف های چند ساعته ی هلال احمر و سیزده آبان و داروخانه های تخصصی که چیزی نبود.
دوستان منوچهر پروندهاش را بیرون کشیدند و کارت جانبازی منوچهر را از بنیاد گرفتند، اما طول کشید این کارها. برای خرج دوا و دکتر منوچهر خانه مان را فروختیم و اجاره نشین شدیم.
منوچهر ماهی سه روز شیمی درمانی می شد. داروها را که می زدند گُر می گرفت. می گفت:«انگار من را کرده اند توی کوره. بدنم داغ می شود.» تا چند روز حالت تهوع داشت. ده روز دهان و حلقش زخم می شد.
آب دهانش را به سختی قورت می داد. بابت شیمی درمانی موهایش ریخت. منوچهر چشم هایش را روی هم گذاشت و من موهای سرش را باتیغ زدم. صبح که برده بودمش حمام، موهایش تکه تکه می ریخت.
موهای ریزی که متنده بود، فرو می رفت و اذیتش می کرد. گفت:«با تیغ بزنشان» حتی ریش هاش را که تنک شده بود. با همه ی بغضی که داشتم یک ریز حرف می زدم.
گاهی وقت ها حرف زدن سخت است. اما سکوت سنگین تر و تلخ تر. آیینه را برداشتم و جلوی منوچهر ایستادم. خیلی خوش تیپ شده ای، عین یول براینر.
خودت را ببین. منوچهر همان طور که چشم هایش بسته بود، به صورت و چانه اش دست کشید و روی تخت دراز کشید. منوچهر را با خودش مقایسه ی می کردم. روز هایی که به شوخی دستم را می بردم لای موهایش ،از سر بدجنسی می کشیدمشان و حالا که دیگر مژهایش هم ریخته بود.
به چشم من فرق نداشت. منوچهر بود. کنارمان بود. نفس می کشید. همه ی زندگیمان شده بود منوچهر و مراقبت از او. آن قدر که یادم رفته بود اسم علی و هدی را مدرسه بنویسم.
علی کلاس اول راهنمایی می رفت و هدی اول دبستان....
🌸 شادی روح حضرت زهرا (س) صلوات
⏪ادامه دارد.....
☑️ زندگی واقعی یک شهید در ساعات مختلف
💠اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً💠
@baghdad0120
#یاران_گمنام_شهید_سلیمانی
#مجـیـــر
#رمان_جذاب