ادامه👆👇
* امروز برای اولین بار یک کمی آرایش کردم و سرویس مرواریدم رو هم انداختم. همسرخان یک کم چپ چپ نگاهم کرد و اول چیزی نگفت. اما قشنگ معلوم بود احساس خطر کرده! بعد از مدتی تجزیه و تحلیل خیال کرد برای رفتن به آزمایشکاه اینقدر به خودم رسیدم. ( آخه تست قندم دو ساعته بود و باید دوباره نزدیک ظهر میرفتم آزمایشکاه) ... بعد وقتی موقع بیرون رفتن همه آرایشها رو پاک کردم همینطور به من خیره مونده بود. طفلکی آخرش هم نفهمید چی بود و چی شد و حالا قراره چی بشه!
بعدش هم در راستای این که دیگه نمیخوام نقش خبرگزاری ایسنا رو براش بازی کنم از دیشب هر چی خبر بهم گفت وانمود کردم اصلاً نشنیده ام، حتی خبر فوت هوگو چاوزخدا بیامرز رو! ... اولش باور نکرد، اما بعد کلی ذوق کرده بود که بالاخره رو دست من بلند شده! ... کلی حرف پشت زبونم جمع شده بود. میخواستم طبق معمول برم بالای منبر و از کارها و اقدامات این هوگو خان و این که چقدر مردم ونزوئلا دوستش داشته اند سخنرانی کنم، که به موقع موفق شدم دهنم رو ببندم و فقط بگم: " آخی! حیف که خدا پیغمبر سرش نمیشد. خدا خودش بهش رحم کنه! " ...
الان ساعت نزدیک 4 هست و من یه لیست از کارهایی که قراره تا شب انجام بدم رو تهیه کردم که چیزی از قلم نیفته. باید تا خانوم کوچولو خوابه دست به کار بشم که بتونم با خیال راحت انجامشون بدم.
آخر هفته خوبی رو برای همه تون آرزو میکنم. امشب شب جمعه ست. برای من هم دعا کنید.
#تو_فقط_لیلی_باش
💕💕💕
#بانوان_منتظر
http://eitaa.com/joinchat/1574109184Ce84bbdc135
⚠️
#انتشار_فقط_با_لینک_مجاز_میباشد!
📌
#ارسال_بدون_لینک_پیگرد_الهی_دارد✨