[بیست و هفت روز و یک لبخند(:] زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊 آذری زبان است و فارسی حرف زدن،کمی برایش سخت است.روی هر کلمه مکث میکند.همه‌ی این ها،لحجه اش را شیرین کرده است. میگویم:مادر،هرچی رو که مربوط به بابک می‌شه،برام بگید.قراره از به دنیا اومدن تا شهید شدنش رو بنویسم. سر تکان میدهد.ضبط کننده‌ی گوشی‌ام را روشن میکنم.میگویم:خب،مادر، شروع کنیم. مادر، رو به دخترش می‌پرسد:نه دییم؟¹ دختر جواب می‌دهد:هرنه اورگین ایستر ده‌دا.² انگار مادر نمی‌داند دقیقاً دلش می‌خواهد از چه بگوید؛ که باز هم سکوت می‌شود. چشم می‌چرخانم توی خانه،و منتظرم صحبت‌ها شروع شود. آفتاب از لای پرده‌ی کنار رفته افتاده روی دیوار. بابک،خیلی مهربان بود.از کلاس اول،درس خون بود هیچوقت دعوا نکرد. هیچ وقت به من و پدرش بی احترامی نکرد... می‌گویم:مادر،تا دیروز می‌اومدن برای مصاحبه،چند تا سؤال مشخص می‌کردن و جواب‌های آماده می گرفتن؛ اما حالا فرق داره.قراره با گفته های شما و نوشتن من،همه بابک را بشناسن. با کارها و رفتار‌هاش، خودشون پی ببرند این پسر چقدر مهربون بود. .