*﷽* دفعه آخر که احمد می خواست برود جبهه ، گفت : من همه واجباتم را انجام دادم. حج را هم رفتم و حالا دیگر مطمئن هستم شهید می شوم. دو سه روز مانده به عملیات ، مادرم خوابی دیده بود که هرگز برایمان تعریف نکرد. تنها گفت : من خوابی دیده ام که گفته اند برای کسی تعریف نکنم ، ولی می دانم که احمد در این حمله شهید می شود. وقتی خبر شهادت احمد را به مادرم دادیم ، دست هایش را بالا گرفت و گفت :مادر ، خدا تو را رحمت کند... رفتی و به آرزویت رسیدی...فدای یک تار موی علی اکبر. 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin