*﷽* بار دوم که حسین می خواست برود اهواز فرزند دومم محمد علی ۴۰ روز داشت. حسین گفت: نگه داشتن محمدعلی ومحمد حسین بدون کمک سخت است. محمد حسین را گذاشتم پیش مادرم. سه ماه اهواز بودیم، آنقدر بی طاقتی کردم که رفت کرمان و محمد حسین و مادرم را آورد اهواز. فکر می کردم حالا که اهواز هستیم زود به زود می بینمش اما این طور نبود آنقدر مشغله داشت که هفته ای یک بار می آمد به ما سر می زد. خرید خانه و بقیه کارها روی دوش خودم بود، اما باز هم به دیدنش هفته ای یک بار می ارزید... عراق و سوریه هم که بهم ریخته بود، باز حسین بود و ماموریت هایی که با حاج قاسم می رفت. همیشه می گفت: هر وقت حاج قاسم شهید شود، من هم شهید می شوم. گفتم: تا الآن که خدانگه دارتان بوده. هرچه خدا بخواهد همان می شود. 📚: مجله فکه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin