eitaa logo
بسم الله القاصم الجبارین
3.1هزار دنبال‌کننده
126.8هزار عکس
140.7هزار ویدیو
217 فایل
﷽ ڪد خدا را بـرسانید زمـان مستِ علے اسٺ مالڪ افـتاد زمـین تیـغ ولـے دستِ علے اسٺ #انتقام_سخت ✌️🏻 #شهادتت_مبارک_سردار_دلها 💔
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 بسم رب الشهدا در محضر دختران شهدا 🌷 همیشه بابا می‌گفت: «اگر من به جایی رسیده‌ام از دعای خیر پدر و مادرم بوده است.» در صحبت‌هایشان می‌گفتند: «اگر یک زیارت می‌خواهید بروید و پدر و مادرتان از دستتان راضی نباشد آن زیارت هیچ‌گونه ارزشی ندارد. مهم آن است که پدر و مادر از فرزندانشان رضایت داشته باشند.» همچنین پدرم ارادت خاصی به ائمه و شهدا داشتند و به بچه‌های یتیم خیلی اهمیت می‌دادند و همیشه دوست داشت در مراسم تاسوعا و عاشورا و شب‌های قدر همگی در کنار هم حضور داشته باشیم.
خاطرات ماندگار و به یاد ماندنی سردار سلیمانی📝 رفته بودیم رابر روستای سردار سلیمانی می خواستیم برویم جایی جلسه سوار هلیکوپتر شدیم وقتی هلیکوپتر بلند شد حاجی صدا زد پس حسین کو؟ حسین کجاست ؟ گفتیم ما به حسین چیزی نگفتیم گفت برگردید و به خلبان گفت برگرد حسین شناسنامه منه حسین مشاور عالی و ارشد منه بدون حسین من جایی نمی رم برگشتیم و حسین (شهید حسین پور جعفری) را هم سوار کردیم و رفتیم 🎤 راوی؛ سردار حسنی
*﷽* بار دوم که حسین می خواست برود اهواز فرزند دومم محمد علی ۴۰ روز داشت. حسین گفت: نگه داشتن محمدعلی ومحمد حسین بدون کمک سخت است. محمد حسین را گذاشتم پیش مادرم. سه ماه اهواز بودیم، آنقدر بی طاقتی کردم که رفت کرمان و محمد حسین و مادرم را آورد اهواز. فکر می کردم حالا که اهواز هستیم زود به زود می بینمش اما این طور نبود آنقدر مشغله داشت که هفته ای یک بار می آمد به ما سر می زد. خرید خانه و بقیه کارها روی دوش خودم بود، اما باز هم به دیدنش هفته ای یک بار می ارزید... عراق و سوریه هم که بهم ریخته بود، باز حسین بود و ماموریت هایی که با حاج قاسم می رفت. همیشه می گفت: هر وقت حاج قاسم شهید شود، من هم شهید می شوم. گفتم: تا الآن که خدانگه دارتان بوده. هرچه خدا بخواهد همان می شود. 📚: مجله فکه 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
*﷽* آن روزهایی که نصراللهی زیر آفتاب سیاه شده بود. سفیدی دندانهایش موقع خندیدن بیشتر به چشم می آمد. یک روز وقتی من و حسین پور جعفری به هور می رفتیم دیدم محمد و احمد گوشه ای نشسته اند و چیزی در گوش هم می گویند و بلند می خندند. برای مزاح جلوی آن ها رفتم، گفتم: چه معنی دارد وقتی فرمانده رد می شود، افراد خبر دار نباشند! به بچه ها گفتم دست و پای محمد را بگیرد و یک ظرف ماست بیاورید. بچه ها با اشاره ی من می گفتند: حیف این صورت که سیاه شده و ماست را روی صورتش می مالیدند.... وقتی محمد صورتش را شست، چشمانش قرمز شده بود. البته قرمزی به خاطر ماست بود. ولی من گفتم: چرا گریه ات گرفته؟! خودت خواستی بیایی منطقه! صد دفعه بهت گفتم کرمان بمان. 🎤: سردار سلیمانی 📚:لبخند ماندگار 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin
در مکتب شهادت در محضر خواهران شهدا 🌹حسین هر زمان به کرمان می آمد به من سر می زد و بر صله ارحام و دیدار با خانواده تاکید فراوان داشت و خودش نیز به این توصیه عمل می کرد. 🌹برادرم به اطاعت از ولی امر مسلمین، رعایت حجاب و اقامه نماز اول وقت تاکید فراوان داشت و خودش نیز این موارد را رعایت می کرد. 🌹حسین بسیار خاکی و خیلی مظلوم بود به حدی که حاضر بود حق خودش ضایع شود اما حاضر به ضایع شدن حق دیگری نبود. حاج حسین حجب و حیای خاصی داشت و در مجالس همیشه شنونده بود و کم تر صحبت می کرد 🎤راوی: خواهرشهید 🌷 یاد عزیزش با صلوات 👇 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄ بسم الله القاصم الجبارین https://eitaa.com/Besmelahelghasemelgabarin