تماشایت می کنم ‌و دوباره با دیدن آن چشمان زرنشان وارث صبحی نو می شوم انگار دیدنت طلوع روزی دوباره است طلوع ای دلگشا که خاطرت بر خاطرم عرضه می دارد و دلتنگی را از خاطرم دور می دارد بیا بذر بوسه هایت را در آسمان گونه هایم نقش کن و بگذار نسیم حضورت دوباره مست کند ثانیه هایی را که در عطش دیدارت چشم انتظار است 🍂