•{
#قشاع🖤🤍}••
#قلم_N
#part_298
اخمی کردم و خواستم برم که جلومو گرفت!
_چرا ازم فرار میکنی؟
مکثی کرد و دستشو زیر چونم گذاشت و سرمو آورد بالا!
سرمو با لجبازی ازدستش درآوردم
که مچ دستم اسیر دستای قدرتمندش شد!
+تم..تموم کن ! ب..بسه !
اگر یکم دیگه ادامه میداد ؛ مطمئن بودم بغضم میشکست!
_یجوری رفتار میکنی انگار من به تو خیانت کردم و بازیت دادم !
همچین تحفه ای هم نیستی که
انقد خودتو بالا میگیری !
قطره اشکی روی دستش چکید که دستشو سریع کشید!
نگاه تحقیر آمیزش؛ از سر تا پام چرخید که نگاهش روی شکمم قفل شد!
ترسیده مانتومو کشیدم جلو و
از اتاق زدم بیرون!
نفس عمیقی کشیدم و
رفتم پیش خانوم فهیمی که مشغول مرتب کردن پرونده هابود!
+س...سلام!
لبخندی دندون نمایی زد :
_علیک سلام !.دختر تو چرا رنگت پریده؟
دستی به صورتم کشیدم و
با صدای لرزون گفتم:
+د...داداشم کجاست.؟
_پیش آقا رسول بود...اووم...اوناهاشن!
رد دستشو دنبال کردم که دیدم رادین روی صندلی نشسته و
همه دورش جمع شدن!
_چیشده چرا همه جمع شدن!!
دوییدم سمت رادین و بادیدن لباس پراز خونش چشمام سیاهی رفت!
+چیشده ! رادین؟
_خوبم آروم باش !
بچه ها نگران خیره بودن و داوود تند تند دستمال دست رادین میداد!
سرشو گرفت بالا و زیرلب گفت:
_اثرات داروهاس! نگران نباش!
روزانو هام نشستم و دستشو گرفتم !
بچه ها با شوخی و خنده یکی یکی رفتن و من و رادین موندیم!
+رادین ! بهتری؟
_اره داداش عالی ام!
لبخندی زدم که گفت:
_حامد اومد بالا؟
با شنیدن اسم حامد سرمو انداختم پایین!
+بیخیال! چ..چیزی میخوای برم بگ..بگیرم؟
_میخام ! ولی خریدنی نیست!
+چی م..میخوای فدات شم؟