💕💕💕💕💕💕
💕💕💕💕💕
💕💕💕💕
💕💕💕
💕💕
💕
#مجنون_تواَم🥰
#پارت_100
من با جانا نسبت ندارم؟
و فاز قلدری برداشت:
_من نامزدشم به همین زودیاهم عقد میکنیم دیگه نمیزارم پاش و تو اون شرکت خراب شدت بزاره،
فقط برو خدات و شکر کن که اتفاق خاصی براش نیفتاده!
نگاه متاسفی بهش انداختم:
_یه نصیحت دوستانه
زل زد تو چشمام:
_تو میخوای من و نصیحت کنی؟
من خودم به همه بچه محلام درس زندگی میدم!
سری تکون دادم و نگاهم و به چشماش دوختم:
_هیچ دختری از اینکه راه به راه آویزونش باشی،
از اینکه به اجبار بخوای به دستش بیاری،
از اینکه هرروز بیای محل کارش و به زور بخوای سوار موتورت بشه و برسونیش خونه خوشش نمیاد،
اگه بهت جواب رد داده بپذیرش،
چون هرچی بیشتر تقلا کنی اون هم بیشتر از قبل نادیدت میگیره و این خیلی جالب نیست!
نفس های عصبیش میخورد تو صورتم،
هی دهن با میکرد تا حرفی بزنه اما تلاشش به ثمر نمینشست و بالاخره بعد از چند مرتبه زور زدن تونست جوابم و بده:
_به تو مربوط نیست که من چیکار میکنم،
به تو مربوط نیست که میام دنبال جانا!
حوصله کلکل باهاش و نداشتم و حرف زدن باهاش داشت عصبیم میکرد که گفتم:
_خیلی خب،
پس تو اون سمتی برو،
منم از این سمت میرم که باهم حرفی نزنیم
طلبکار نگاهم کرد:
_لزومی نمیبینم تو اینجا باشی،
میتونی بری!
پوزخندی زدم:
_اونی که هیچ ربطی به این ماجرا نداره تویی ،
من رئیس خانم عیزاده ام و تو مهمونی ای که مربوط به من بوده این اتفاق افتاده...
و به پشت سرش اشاره کردم:
_از اون سمت!
کارد میزدی خونش در نمیومد بااین وجود یه قدم عقب رفت و همزمان آقای علیزاده به سمتمون اومد:
_شما اینجایید؟
تو یه قدمیم که ایستاد جواب دادم:
_بله،
حال دخترتون بهتره؟
مرد میانسال خوشرویی بود که با لبخند سر تکون داد:
_خوبه ...
فقط لطفا بعد از این حواستون بیشتر به جانا باشه اون یه کمی سر به هواست و...
حرفش ادامه داشت اما اون فضول بین حرفش پرید:
_بهتر نیست به جای اینکه به این آقا بسپری حواسش به جانا باشه یه فکری کنی که جانا دیگه سرکار نره؟
آقای علیزاده نگاهی بهش انداخت:
_میدونی که جانا دوست داره بره سرکار و دختری نیست که من بخوام به انجام دادن یا انجام ندادن کاری مجبورش کنم!
جوابش انقدر مصمم و جدی بود که رضا نفس عمیقی بکشه و با کلافگی از ما فاصله بگیره،
اون رفت و حرفهای آقای علیزاده ادامه پیدا کرد،
از دخترش و زندگیش میگفت و نمیدونم چرا مثل اکثر مواقع که حوصله گوش دادن به حرفهای هیچ غریبه ای رو نداشتم این بار خوب به حرفهای این مرد گوش دادم،
این بار علاقمند به شنیدن حرفهای این مرد راجع به دخترش جانا بودم...