🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂🍃
#رمان_فصل_آخر
#قسمت_شصت_یک
من: آخه من اون اولاً فکر میکردم بخاطر فلور میای دوروبر ما
امیر: ع پس همین بود، یادمه سری اول که بهت گفتم دوست دارم تعجب کردیو گفتی من یا فلور؟؟ منم گفتم خوده تو
من: آره
امیر: نه عشقم هیچوقت از این خبرا نبوده من از همون اولشم عاشق تو بودم
رسیدیم پارک، رفتیم روی یه نیمکت با فاصلهی کمی از هم نشستیم، بعده چند ثانیه سکوت امیر خندید و گفت: شیده فالگیررو یادته؟
منم خندیدموگفتم: وای آره چه سیریشی ام بود ول.نمیکرد
امیر: برگشته میگه تو چشماتون میبینم که چقد عاشق همین حالا خبر نداشت شیده خانوم سایهی مارو با تیر میکوبید
هر دو خندیدیمو من گفتم: کلاً مضخرف میگفت.
امیر: انصافاً حالا همه حرفاشم بد نبود، مخصوصاً وقتی به فلور گفت اصلاً از تو خوشم نمیاد ازت انرژی منفی میگیرم
بعدم بلند بلند خندید منم خندیدمو گفتم: بیچاره فلور چشاش دایره شده بود از عصبانیت
امیر: ولی دمش گرم که هی به منو تو میگفت چقد به هم میاین
من: اینو میگفت که ازت پول بگیره
امیر: نوش جونش هرچی پول واسه این جمله گرفت.
من: خیلیام کوفتش شه.
امیر: عشقم؟!! تو که خسیس نبودی.
من: آخه دروغ میگن پولم میگیرن
امیر: فداسرت
من: تو از اون حرفش ناراحت نشدی؟
امیر: کدوم؟
من: همون که گفت تو...
امیر حرفمو قطع کرد و گفت: آهان یادم اومد نه بابا چرا ناراحت بشم مگه به حرفه اونه؟
اینو گفت و دستشو دراز کرد سمت منو دستمو گرفت، یه لحظه جا خوردم اما دستمو نکشیدم، یه فشار کوچیک به دستم داد و گفت: دیروز بهت گفتم که میخوام راجبه قلبم یچیزی بهت بگم
من: آره مثلاً قرار بود من یادت بندازم به کل یادم رفته بود، بگو ببینم چیشده؟
امیر: شیده من قلبم یکم مریضه، از بچگیم همینجوری بوده دکترا میگن مادرزادیه، گاهی اذیتم میکنه حتی بعضی وقتا راهی بیمارستانمم میکنه اما خیلی زود باز خوب میشه در کل چیز خاصی نیست اما حالا که تصمیم گرفتی باهام ازدواج کنی پس حقته که بدونی تا بتونی بهتر تصمیم بگیری
نمیدونستم چی بهش بگم؟ من تو چه فکری بودمو اون تو چه فکری؟ من داشتم اونو بازی میدادم بعداون تا این حد با من صادق بود، گاهی واقعاً از خودم بدم میاد. خیلی افسوس خوردم بخاطر امیر، هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم پسری مثل امیر که مدام میگه میخنده، بمب انرژی بین دوستاش مریض باشه اونم انقد شدید که راهی بیمارستان بشه، چیزی نمیگفتمونگاهش میکردم که گفت: نکنه پشیمون شدی شیده؟
من: نه پشیمون که نشدم فقط میخوام بدونم خیلی دردت میگیره؟؟
امیر: نه فقط بعضی وقتا شیطنت میکنه یکم اذیت میشم، بعدشم من بهت قول میدم هروقتم درد داشتم نزارم تو اذیتشی اصلاً اگه بخوای حتی بهت نمیگم که ناراحتم نشی، شیده من نمیزارم مریضیم وبال گردن تو بشه، خودم باهاش میسازم، فقط اگه میشه تو تنهام نزار، قلب من تا وقتی تورو داشته باشه خوب میزنه، تنهام نمیزاری؟؟
احساساتی شده بودم دیگه همه چی تو اون لحظه، یادم رفته بود، یادم رفته بود که دارم بهش دروغ میگم، فقط به خوشحال کردنش فکر میکردم شاید دلم براش سوخته بود، دستشو محکمتر گرفتموگفتم: من پیشت میمونم امیر توام قول بده زود خوبشی
امیر: ای به چشم، شما جون بخواه خانوم
هر دو خندیدیمو به پیشنهاد امیر رفتیم بوفه یکم هله هوله خریدیمو خوردیم، کلیام خاطره از دانشگاه تعریف کردیمو خندیدیم. جالب اینجا بود که دیگه نه تو ذوقش میزدم نه ازش حرصم میگرفت، مثل یه دوست کنار خودم.پذیرفته بودمش، داشت به هر دومون خوش میگذشت، نزدیک ساعت 5 منو رسوند جلو خونه ی فلور، قبل از اینکه پیاده شم گفت: بمونم برت گردونم؟؟
من: نه خودم میرم
امیر: من که کاری ندارم منتظر میشم تا بیای.
من: نه اینجوری من معذبم ولی تو که بری با خیال راحت تا هروقت دلم بخواد میشینم
امیر: نه دیگه نشد، منم برم شما تا هروقت دلت بخواد نمیمونی، یجوری بر میگردی که تا قبل از تاریکی خونه باشی
خندیدموگفتم: نشنیده میگیرم
امیر: یه دختر خوب حرف شوهرشونشنیده نمیگیره
من: بعضی وقتا لازمه
امیر خندید و گفت: جدی یجوری برو به تاریکی نخوری، با آژانسم برو تا من نگران نشم
خندیدموگفتم: باشه ولی شوهرداریام سخته ها
امیر: ای جونم
خدافظی کردیمو پیاده شدم قبل از اینکه درو ببندم بدون اینکه حواسم به چیزی باشه گفتم: مواظب خودت باش
امیرکه انگار چیز عجیبی شنیده باشه فقط نگام میکرد منم لبخند زدمو گفتم: چیه؟ حرف بدی زدم؟
امیر: نه عشقم
من: پس برو دیگه خدافظ
امیر: خدافظ خانومم
@dastanvpand
ادامه دارد....
#نویسنده_شیدا_اکبریان
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼