💎برف سنگینی در حال باریدن بود. ناصرالدین شاه هوس درشکه سواری به سرش زد. دستور داد اتاقک درشکه را برایش گرم و منقل وافور شاهی را هم در آن مهیا سازند. آنگاه در حالی که دو سوگلی اش در دوطرف او نشسته بودند، در اتاقک گرم و نرم درشکه دستور حرکت داد. کمی که از تماشای برف و بوران بیرون و احساس گرمای مطبوع داخل کابین سرخوش شد، هوس بذله گویی به سرش زد و برای آنکه سوگلی هایش را بخنداند، با صدای بلند به پیرمرد درشکه چی که از شدت سرما می لرزید، گفت: درشکه چی! به سرما بگو ناصرالدین شاه تره هم واست خرد نمی کنه!درشکه چی بیچاره سکوت کرد..‌‌‌. اندکی بعد ناصرالدین شاه دوباره سرخوشانه فریاد زد:درشکه چی! به سرما گفتی؟؟؟ درشکه چی که از سردی هوا نای حرف زدن نداشت پاسخ داد: بله قربان گفتم!!! خب چی گفت؟؟؟ گفت: با حضرت اجل همایونی کاری ندارم،اما پدر تو یکی رو درمیارم! این حکایت دقیقا حکایت كسانى است که برای تحریم ها تره هم خرد نمیکنند و مشغول رجزخوانی و خط و نشان کشیدن برای قدرت های جهان هم هستند و ملت زیر خط فقر همان درشکه چی اند که باید تمام سختی های تحریم را تحمل می کنند این حکایت دقیقا حکایت كسانى است که برای تحریم ها تره هم خرد نمیکنند و ملت زیر خط فقر، همان درشکه چی اند که باید تمام سختی های تحریم را تحمل کنند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌