🚫زن زیبا و بازرگان!
بازرگانی زنی زیبا روی بنام زهره داشت. روزی بازرگان عزم سفر کرد بر تن زن لباسی سفید پوشاند و کاسه ای پر از رنگ نیل به غلام خود داد و گفت:
🔞هر وقت زن مرتکب کاری ناشایست یا خیانتی شد بدون آنکه بفهمد یک انگشت را با نیل رنگی کن و بر لباس او بزن تا وقتی آمدم بدانم چقدر کار ناشایست انجام داده است و بعد به سفر رفت ...
پس از مدتی رفت و آمدهای مشکوک در منزل بازرگان انجام میگرفت که بیشتر آنها مردان زیبا و غریبه بودند ولی غلام از ترس زن بازرگان جرات کاری را نداشت تا اینکه تصمیم گرفت با نامه ای مرد بازرگان را مطلع کند‼️
بازرگان فورا به شهر خود بازگشت و مخفیانه وارد خانه شد و زنش را تنها در اتاق با مردی دید ...
ادامه داستان باز شود👉
ادامه داستان باز شود👉