#داستان_آموزنده
🌳پادشاهی نیک سیرت
🌱آورده اند که در شهری از بلاد اسلام چند شبانه روز متّصل باران بارید، به مثابه ای که کارها بر مردمان دشوار شد، و راه آمد و رفت فرو بسته گشت،
🍀منزل ها رو به ویرانی نهاد و دغدغه در خاطر خرد و بزرگ افتاد، جمعی از اهل تنجیم(1) می گفتند که:
☘از نظرات فلکی استدلال می توان کرد که تمام این شهر به واسطه کثرت آب خراب خواهد شد، مردم دل از خان و مان خود برداشتند و جزع(2) و فزع(3) در خلایق افتاد، چون کار از حد گذشت و طاقت طاق شد رجوع به سلطان کردند.
☘ او مرد عادل و پاکیزه سیرت بود، اهل شهر را تسکین داد و خود به خلوت درآمد و روی نیاز بر خاک نهاد و گفت:
☘ که بار خدایا همه خلق بر خرابی این شهر اتفاق کرده اند، تو قادری که تصوّر ایشان را باطل کنی، و آثار قدرت خود را به خلاف آنچه در خیال ها می گذرد ظاهر گردانی،
☘فی الحال باران منقطع شد و آفتاب برآمد و
👈این دلیل روشن است که: چون پادشاه پاک اعتقاد بود و دل او با رعیت راست باشد؛ هر دعا که درباره خود و ایشان کند به شرف اجابت اقتران(1) یابد. قطعه:
پادشاهی که نهاد از ره لطف بر سرت افسر شاهنشاهی
هر چه می خواهی ازو خواه که او دهدت هر چه ازو می خواهی
1- (1) ستاره شناسی.
2- (2) بی تابی.
3- (3) بیم و ترس، ناله و زاری.
@Dastan1224