✍داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد تا به حال کسی نتوانسته است مرا گول بزند. بهلول در میان آن جمع بود، به داروغه گفت : گول زدن تو کار آسانی است ، ولی به زحمتش نمی ارزد . 🔹داروغه گفت : چون از عهده بر نمی آئی ، این حرف را میزنی . بهلول گفت : افسوس که الساعه کار خیلی واجبی دارم ، والا همین الساعه تو را گول می زدم . 🔹داروغه گفت : حاضری بروی و فوری کارت را انجام دهی و برگردی؟ بهلول گفت : بلی . همین جا منتظر من باش ، فوری می آیم . بهلول رفت و دیگر بازنگشت . 🔹داروغه پس از دو ساعت معطلی ، شروع کرد به فریاد کردن و گفت : اولین دفعه است که این دیوانه مرا این قسم گول زد و و چندین ساعت بی جهت من را معطل کرد و از کار انداخت. به کانال داستانهای آموزنده بپیوندید 👇👇👇👇👇👇 @Dastanhaeamozande