دیباج ١٧٦ 🔶دو خواهر 🖊ع.ر.م 📌در فاصله میان چادرها با دوستانشان سرگرم بازی بودند. ناگهان ابرهای سیاه، فضای دودآلود را تیره‌تر ساخت. 📌غرش بمب‌ها و خمپاره‌ها با غرش رعد و برق همراه شد. گرد و خاکی که از انهدام خانه‌ها و خیابان‌ها در آسمان می‌رقصید، با نم‌نم باران بر زمین نشست. لباس خاک‌آلودشان، گِل‌آغشته شد؛ اما هنوز دوست داشتند به این سو و آن سو بدوند و شادی کنند. هرچند فضای کافی و امن برای بازی‌های کودکانه خود نداشتند. 📌کم کم قطرات ریز باران، درشت و درشت‌تر شد و تا سَلمی خواهرش حنانه را که پشت دیوار خرابه‌ای پنهان شده بود، پیدا کند، سیل آب همه جا را فرا گرفته بود. 📌خسته که شدند، به چادر برگشتند. سرتاپا گل‌آلود بودند و از سرما بر خود می‌لرزیدند. تن نحیفشان را به کف همچون باتلاق چادر سپردند و برای همیشه به خواب رفتند. @Deebaj