🌼☘دنیا رو متحیر کرد وقتي شهيد علي رضا ياسيني و شهيد عباس دوران به همدان منتقل شدند، با يكي دو ماه اختلاف من هم به همدان منتقل شدم.دوباره در پايگاه همدان پيش هم بوديم .من در آن جا فرمانده گردان بودم و عباس در عمليات بود.ياسيني هم معاون عمليات پايگاه بود.مدير عمليات عباس بود .من و فرمانده گردان بودم.نهايتاً پروازها را بايد من برنامه ريزي مي كردم و به عباس اجازه نمي دادم پرواز كند. تا آن موقع اگر اشتباه نكنم صد و چهار پرواز كرده بود. عباس گفت :اكبر اجازه بده پرواز كنم.گفتم:من راست و پوست كنده به تو مي گويم كه تو پروازت را كرده اي. بچه ها حالا حالا بايد بدوند تا به تو برسند ... ميان بچه ها كساني بودند كه مي فهميدند روزشان است..عباس هم مي دانست كه روزش هست يا نيست....من تا آن روز اشك عباس را نديده بودم .تا جاري شدن اشك او را ديدم دستانم را بالا آوردم و گفتم: باشد اجازه مي دهم و اجازه دادم. باز تا پيش از آخرين پروازي كه نهايتاً به شهادتش انجاميد،پرواز كرد .با آن آخرين پرواز كاري كرد و زد به ساختمان اجلاس جنبش عدم تعهد كه دنيا را متحير كرد. 🌱💐 🍂🌺 💟🍃|• @Dehghan_amiri20