📌📌📌📌📌📌
#کهکشان_نیستی
✂️
#برشی_از_کتاب ۱
همان طور که خم شده بود و سطل کاه را جلوی اسبها میگذاشت، سرش را برگرداند و گفت: «اگر من به این زبان بستهها نرسم و تیمارشان نکنم، رسیدن به عراق محال است. باید به حیوان برسی تا تو را به مقصد برساند. نتیجه این رسیدگیها را به زودی خواهی دید.»
چشمانم برقی زد، گویا قوانین طریقت همه جا خود را به من نشان میداد. روح، راکب بدن و سوار بر آن است. اگر در این دنیا میخواهی روح را به مقصد برسانی، باید بدن را تیمار کنی تا زمینگیر نشود و تو را از راه باز ندارد.
لبخندی به کاروانسالار زدم. او را استادی بزرگ و دلسوز در تیمار شترها و اسبها یافته بودم.
هوا رو به تاریکی میرفت. سکوت پر طنین بیابان، بوی خاک آفتاب خورده صحرا و قرار گرفتن در مداری نزدیکتر به شهر آرزوها، طراوت روحم را دو چندان کرده بود. ماه کمکم هویدا میشد و ستارهها به دورش گرد آمده بودند.
وضویی ساختم و در سجاده دشت به نماز ایستادم.
📕 کهکشان نیستی
📖 صفحه ۱۴
🍃دیدبان هنر و رسانه🍃
@Didban_Art_Media