. باید با اتوبوس مے رفت مدرسه. اما گاهے پیلاه مے رفت. پولش رو جمع مے ڪرد تا برا خواهرش چیـزے بخره و خوشحالش ڪنه..... مے گفت : دوست دارم زندگے ام طورے باشه ڪه اگه ڪسے به فـرش زیـر پام نیاز داشت، ڪوتاهے نڪنم. عروسے ڪه ڪرد پدرش بهش یک فرش ماشینے هدیه داد، عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برا خودشون یه موڪت خرید... خاطره اے از روایتگرے حاج عبدالله ضابط ▪️ @Dokhat_shohada