.
📌 پای برهنه در میان عزاداران؛
🔹 به خاطر دارم در یکی از روزهای ماه محرم، همراه عباس و چند تن از خلبانان مأموریت حساس و مشکلی را انجام داده و به پایگاه برگشته بودیم. به اتفاق عباس ساختمان عملیات را ترک کردیم. در جلو ساختمان ماشین آماده بود تا ما را به مقصد برساند. عباس به راننده گفت: پیاده میرویم. شما بقیه بچهها را به مقصد برسانید.
🔹 من هم به تبعیت از عباس سوار نشدم و هر دو به راه افتادیم. پس از دقایقی به یکی از خیابانهای اصلی پایگاه رسیدیم. صدای جمعیت عزادار از دور به گوش میرسید. کم کم صدا بیشتر شد. عباس به من گفت: برویم به طرف دسته عزادار.
🔹 بر سرعت قدم هایمان افزودیم. پرچمهای دسته عزادار از دور پیدا بود. خوب که دقت کردم، دریافتم که هرچه به جمعیت نزدیکتر میشویم، چهره عباس برافروختهتر میشود. در حال پیش رفتن بودیم که لحظهای سرم را برگرداندم. دیدم عباس کنارم نیست. وقتی برگشتم دیدم مشغول درآوردن پوتینهایش است. ایستادم و نگاهش کردم. او به آرامی پوتین و جوراب را از پا درآورد. آنگاه بند پوتینها را به هم گره زد و آنرا به گردن آویخت. سپس بی اعتنا از کنار من عبور کرد. با دیدن این صحنه، بی اختیار به یاد حر بن یزید ریاحی، هنگامی که به حضور امام شرفیاب میشود، افتادم.
🔹 او در حالی که داشت به دسته عزادار نزدیک میشد دستهایش را از آستین درآورد و بالا تنه لباس پروازش را دور کمر گره زد. با گامهای تندتری از من فاصله گرفت. من که بی اختیار محو تماشای او بودم، نگاهم همچنان به عباس بود که سعی داشت به میان جمعیت برود. او چند لحظه بعد در میان انبوه عزاداران بود. با صدای زیبایش نوحه میخواند و جمعیت، سینه زنان و زنجیر زنان به طرف مسجد پایگاه میرفتند.
🔹 من تا آن روز گاهی در ایام محرم دیده بودم که بعضی پابرهنه عزاداری میکنند؛ ولی ندیده بودم، که فرمانده پایگاهی با پای برهنه در میان سربازان و پرسنل عزاداری و نوحه خوانی کند.
👤 راوی سرهنگ خلبان فضل الله جاویدنیا.
📚 کتاب پرواز تا بینهایت (حکایتهای کوتاه از راد مردی بزرگ) صفحه ۱۱۲.
➖➖➖➖➖
🎥 بوسه پدر شهید عباس بابایی بر پاهای فرزند شهیدش:
●
https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/818
🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد:
📱
http://eitaa.com/Doc_d_moghadas
#شهید_بابایی #برشی_از_کتاب
.