#رمان_اورا...📕
#پارت_یازدهم🌺
ناچار به بستهی سفارشی مرجان پناه بردم!
تا بحال سمت این چیزها نرفته بودم اما چندباری دست سعید دیده بودم و میدونستم چهجوری باید بکشم.
پک اول رو که زدم به سرفه افتادم! رفتم تو تراس و کشیدم و کشیدم و اشک ریختم! دیگه زندگی برام معنایی نداشت. من بی سعید هیچی نبودم! تحمل این نامردی برام خیلی سخت بود. صدای اون دختر به روح و روانم چنگ میزد و تخم شک و نفرتی که تو دلم کاشته شده بود رو آبیاری میکرد.
داغ بودم. داغ داغ! تب شکست و تنهایی، تب شک و خیانت، به تب بیماریم اضافه شده بود و تنم رو میسوزوند...!
رفتم حموم و دوش رو باز کردم؛ داغی اشکهام با سردی آب مخلوط میشد و روی صورتم میریخت. سردم بود ولی داغ بودم!
زندگی برای من تموم شده بود! چند روزی نه دانشگاه رفتم نه سر بقیه کلاسها. بعد از اون هم مثل یه ربات، فقط میرفتم و میومدم!
ناپدید شدن سارا و خبرهای ضد و نقیضی که به گوشم میرسید، شکم رو به یقین تبدیل کرد. دیگه خندیدن یادم رفته بود! من مرده بودم. ترنم مرده بود... !
حتی جواب دوستهام رو کمتر میدادم. مامان و بابا هم یا نبودن یا اینقدر کم بودن که یادشون میرفت چه بلایی سر تک دخترشون اومده! مامان دکتر روانشناس بود اما اینقدر سرش گرم مطب و بیمارهاش و این سمینار و اون سمینار و دانشگاه بود که به افسردگی دخترش نمیرسید!!
سعید چندباری پیام فرستاد که همه چی رو ماستمالی کنه، اما وقتی جوابش رو ندادم، کمکم دیگه خبری ازش نشد.
مرجان بیشتر از قبل میومد خونمون؛ سعی میکرد حالم رو بهتر کنه. اما من دیگه اون ترنم قبل نبودم. سعید و سارا منو نابود کرده بودن!
نمرههای آخر ترمم که اومد تازه فهمیدم چه گندی زدم و چقدر افت کردم! حال بد خودم کم بود، حالا باید تو دادگاه بابا هم شرکت میکردم و محاکمه میشدم.
سرم رو انداخته بودم پایین و نشسته بودم. بابا با قدمهای محکم جلوم راه میرفت و پیشونیش رو میمالید. هر چند قدم یه بار میایستاد و نگاهم میکرد. و زیر لبش حرفی میزد و دوباره ادامه میداد. بعد از چند دقیقه با صدای تقریباً بلندی داد زد
ــــ چت شده تو؟؟
تو چشمهاش نگاه کردم و دوباره سرم رو به زیر انداختم.
ــــ من اینهمه برات خرج نکردم که آخرش یه انسان بی سواد شی و بشینی خونه! این همه کلاس و اینور و اونور نفرستادمت که آخرت این بشه!
بی تفاوت شروع به بازی با انگشتام کردم.
ــــ سر قضیهی اون پسره هم بهت گفتم نه، اصرار بیخود کردی، گفتم به شرطی که فکر ازدواج و هر چیزی که جلوی پیشرفتت رو میگیره از سرت بیرون کنی.
....
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
✍ادامه دارد...