انصافا سرمای زمستان ایران، جوانمرد است. اینجا هوا در ژوهانسبورگ ناجوانمردانه سرد است. دیروز هوا تا منفی سه هم سرد شد. نه این که به این دما عادت نداشته باشیم، نه! اما به سرمای بدون گاز واقعا عادت نداریم. سرمایی که کنارش گاز باشد منفی بیستش هم فِرپلی را رعایت می کند. اینجا در یکی از مثلا اروپایی طورترین شهرهای آفریقا هم مثل خیلی از کشورها خبری از گاز لوله کشی نیست. هزینه های گران برق هم استفاده از آن برای گرمایش را به گروهی خاص محدود می کند اما حتی با وجود هیترهای برقی هم نمی توان بدون لباس گرم در خانه زندگی کرد. وضعیت خود من در این روزها حتی برای خواب: دو جوراب، دو گرمکن ورزشی، پیراهن و ژاکت و پلیور به اضافۀ کلاه! یکی از ایرانیانی که چند ماهی است به اینجا آمده می گفت: هنوز از آمدن پشیمان نشده ام اما دست کم، فهمیده ام چه نعمت هایی را بدیهی فرض کرده بودم و الان از آن ها محرومم: - بهترین ماشین را دارم که در ایران نداشتم اما از بس بنزین گران است باید برای کارهای ضروری استفاده کنم. - برای یافتن غذای حلال، رسما باید مغازه ها را بگردم. - برای ثبت نام مدرسه دخترم، باید بگردم و مدرسه ای را پیدا کنم که آموزش های جنسی و کلاس رقص و استخر مختلط در آن اجباری نباشد. - برای شرکت در مراسم عزاداری، باید 60 کیلومتر رانندگی کنم، نه این که مثل ایران، در شهر خودم حق انتخاب از میان ده ها هیات داشته باشم. - گاز هم که داستانش روشن است. خلاصه اینکه، ایرانِ جان! به تو از دور سلام! 🖌مرتضی کریمی @hararememoirs