• سفر انیاگرام!✈️
پارت هشتم: سپس به خودم فکر کردم. من همیشه معتقد بودم که من از افراد معمولی آگاهترم، اما تجربیات سه
سال گذشته این نکته را بهمن آموخت که باید در بخش خودشناسی بسیار بیشتر رشد کنم.
برادر دِیو به ساعت خود نگاه کرد و بهآرامی ایستاد. او درحالیکه کمر راست میکرد تا بعد از این گفتوگوی دوساعته دوباره خون در بدنش بهجریان بیفتد، گفت:《من در ماه آینده نیستم، چون رهبری برنامهٔ عزلت نشینی را بهعهده دارم. در این مدت، کتابهای اینیاگرام راهر را از قفسه بردار و غبار روی آنها را پاک کن و آنها را بخوان. از نگاه او به اینیاگرام که به آن از منظر معنویت مسیحی تا روانشناسی مینگرد، لذت خواهی برد. من نام چند کتاب دیگر را از طریق ایمیل برای شما ارسال خواهم کرد تا آنها را نیز مطالعه کنی.》 درحالی از صندلی خود بر میخاستم و کولهپشتیام را به دوشم میانداختم، گفتم:《واقعا نمیدانم چگونه از شما تشکر کنم.》
برادر دِیو پیش از بدرقه من از دفتر کارش، مرا در آغوش کشید و قول داد که:《دفعهٔ بد که همدیگر را ببینیم مطالب فراوانی داریم تا درباره ی آنها بحث و گفتوگو کنیم.》
از آنجا که در برنامهٔ تعطیلات سهماههٔ به تأخیر افتادهٔ خود بهسر میبردم و وقت زیادی هم داشتم، توصیهٔ برادر دِیو را به جان خریدم و فراگیری اینیاگرام را آغاز کردم.
@Eema_Ennea |
#ادمین_گلسا