_نه اسمم مونسه دختری از ایران باورم نمیشدمن اصلاخبرنداشتم،مهدی گفت توپیش ماجات امن نگران نباش خودم ایندفعه باقانون میرم وبچه روازشون میگیرم...چند روزی تب ولرز داشتم واین میان حالت تهوع ولم نمیکرد..شیرین فکرمیکردبخاطرمریضیم حالت تهوع دارم ومن چیزی بهش نمیگفتم..دنبال یه راه چاره بودم برای سقط بااون شرایطم واقعابچه نمیخواستم،،یه کم حالم بهترشده بودولی حالت تهوع ام قطع نمیشد...شیرین یه روزصبح که حالم رودیدگفت مونس چته تو نکنه حامله ای،سرم روانداختم پایین گفتم اره..طفلک خشکش زده بود..گفتم کمک کن بندازمش من بچه نمیخوام همون یکی برام بسه..حرفهای ما رو مهدی شنید بود از اتاق امدبیرون گفت توحق نداری همچین کاری روبکنی اون بچه چه گناهی کرده که نیومده میخوای بکشیش،،باحرفهای قاطع مهدی ازتصمیمم منصرف شدم یک هفته ای ازبودن من خونه شیرین میگذشت که مادرم اقاامدن دیدنم ازشون دلخوربودم ولی مادرم میگفت چندبارامدیم نذاشتن میترسیدیم اصرار ما باعث بشه تو رو اذیت کنن... ادامه در پارت بعدی 👇 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 😍😊 @Energyplus_ir