🖋 درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی‌مالید و می‌گفت: یا غفور یا رحیم! تو دانی که از ظلوم و جهول چه آید. عذر تقصیر خدمت آوردم كه ندارم به طاعت استظهار عاصیان از گناه توبه كنند عارفان از عبادت استغفار عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. منِ بنده امید آورده ام نه طاعت، و بدریوزه آمده ام نه به تجارت اِصْنَعْ بی ما اَنتَ اهْلُه . بر در کعبه سائلی دیدم که همی‌گفت و می‏گرستی خوش می‌نگویم که طاعتم بپذیر قلم عفو بر گناهم کش 📚 سعدی, گلستان, باب دوم در اخلاق درویشان، حکایت ۲ ‌ •┈┈••✾••┈┈• @Ensaniyaat | إِنْسانيّاتْ