#پارت160 بخش دوم
#ارام_من
از هیچی بهتر بود.رفتم پایین.رو تخت مری نشستم.
لیلا گفت:
مری اول توبگو.
مری مثل این مردا که یه پاشونو می دن زیرشون نشست.
و گفت:
آره..جونم واست بگه.
ساره:مری.
مری صداشو صاف کرد و گفت:
ای بابا اگه گذاشتن حس بگیریم.
روبه من گفت:
قصه ایش کنم؟
_هرجور راحتی.
مری:اوکی.
یکی بود یکی نبود.یه دختری بود به اسم مریم.داشت با ننه بابا و داداشش مثل آدم زندگیشو می کرد که مامانش میفته میمیره.چه جوری؟بدبخت سرطان می گیره.
مریم هم که خیلی خاطر مامانشو می خواست حالش خیلی بد میشه.
درسش اُفت می کنه.کلا داغون می شه.یه سالی می گذره یکم بهتر می شه.همینکه داشت دوباره برمی گشت به زندگی باباش یه نامادری سیندرلا میاره بالا سرش.
داداشش که ۲۷سالش بود ازشون جدا می شه و می ره واسه خودش زندگی می کنه.این می مونه زن بابا.صبح تا ظهر می رفت مدرسه.
بعد اونم میومد تا شب کلفتی خانومو می کرد شبم می رفت تا دم دمای صبح درس می خوند.
زن بابائه تهدیدش می کنه که اگه به بابات بگی خودم یه بلایی سرت میارم که اون سرش ناپیدا..