دیدار تو حلّ مشـکلات است صبر از تو خلاف ممکنات است دیباچـــه‌ی صـورتِ بدیعــت عنوان کمال حسن ذات است لب‌های تو خضـر اگـر بدیدی گفتی: «لب چشمه حیات است!» بر کوزه‌ی آب نِه دهانت بردار که کوزه‌ی نبات است ترسم تو به سحر غمزه یک روز دعـوی بکنی که معـجزات است زهـر از قِبل تو نوشـــدارو فحش از دهن تو طیبات است چون روی تو صورتی ندیدم در شهر که مبطلِ صلات است عهد تو و توبه‌ی من از عشق می‌بینم و هر دو بی‌ثبات است آخـر نگـهـی به سـوی مـا کـن کاین دولت حُسن را زکات است چون تشنه بسوخت در بیابان چه فایده گر جهان فرات است غـمِ نیسـتی ندارد جان دادن عاشقان نجات است